۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

Argo, October Surprise and Banisadr



Just watched Argo, which is about the American hostages in Iran. It is a very well made, suspenseful and over-dramatized movie. There is only one quote from one Iranian politician at the time, in which he said: "the hostages will be released in less than 24 hours."  It is a quote from Banisadr.  At the time, he did not know that the plot to occupy the American Embassy was hatched in the US by Henry Kissinger, Rockefeller and Asharaf Pahlavi, The Shah's sister; this later became known as the 'October Surprise'.  He also did not know that there had been a secret agreement to postpone the release of the American hostages until after America's presidential election in order to ensure that Jimmy Carter would lose and Ronald Reagan would win, made between Iran's Islamic Republican Party and Reagan's administration, including George Bush, or that Khomeini had been personally involved.

Iran, America and the world in general has paid and still paying an extremely high price for this secret deal and people like Banisadr and Robert Parry who kept working to expose this secret deal need all the support they can get.

For further information I do suggest to read Banisadr's My Turn to Speak and also numerous books and articles by Parry, among them:'Trick or Treason: The October Surprise Mystery' and 'Secrecy & Privilege: Rise of the Bush Dynasty from Watergate to Iraq'

https://www.youtube.com/watch?v=w918Eh3fij0

۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه


Some of you might know that I am a member of: National Solidarity of Republicans for Freedom and Democracy in Iran(NSRFDI) and today our group has sent a letter of protest to German Chancellor, Angela Merkel, who had tried to justify the selling of arms to Middle Eastern dictators using Iran's ruling mafia regime as the "reason".

Here is the letter:


Re: Protest at selling arms to dictators

Dear Frau Doctor Angela Merkel,

We are an organisation dedicated to establishing a peaceful political future for Iran, and to struggling against all forms of injustice and discrimination within the country. We are writing to express our deep concern about your views on the arms trade in the Middle East, which we believe is harmful to democratization in the region.

We are referring in particular to the comments you made on Monday, 3 December when speaking in an interview on the A. R. D. television channel. You were asked your views on the selling of arms to Arab dictators; you replied that the very extreme threats posed by Iran justified it.

These remarks unfortunately came only a few days before the trip of Israeli Prime Minister Mr. Netanyahu reawakened the bitter memory of when German chemical weapons were sold to another dictator, Saddam Hussein. His use of them led to the horrendous deaths of thousands of Iraqi Kurds and Iranians. Many more were disabled by the attacks and after more than two decades are still living painful lives and dying slow deaths.

The increasing sale of German armaments to Middle Eastern countries, the increases in the number of NATO military personnel in the region and the use of petro dollars is transforming the Persian Gulf into an arsenal. This not only fails to contribute to the development of peaceful and friendly relations between these countries, but slows and possibly destroys any processes of democratisation.

To sell or to gift aggressive and extremely destructive weapons to Middle Eastern countries, just like the sale of atomic-ready submarines to Israel or of advance tanks to Israel and Arab dictators, is undoubtedly very beneficial for Germany’s military industry. But this foreign military interference also undoubtedly worries and angers the people of the region.

We strongly condemn the use of the gas capsule which aimed to kill and wreak terror in the Bonn railway station, as we condemn the sale and storage of the thousands of bombs and missiles which aim to kill people in the Middle East.  We are therefore amazed to see how the German media can rightly pay such attention to the discovery of a handmade bomb in a German railway station, but gives none to the sale and storage of weapons which have exponentially more destructive power, or to the fact that even the German Chancellor defends such policies.

As democratic opponents of the Iranian regime, we oppose any military threats against the country as, among other reasons, we believe that they strengthen the religious despotism of this and other and other dictatorial regimes in the region. As part of Iran’s secular and democratic opposition, we ask you to stop the sale of German arms to Middle Eastern countries and to withdraw your military presence from the region. Democratization is the task of the people living in these countries, who own their destinies and who wish to end despotic regimes, such as the one now ruling in Iran, forever.

We look forward to your reply.

Yours respectfully,

National Solidarity of Republicans for Freedom and Democracy in Iran(NSRFDI)

اعتراض گروه جمهوری خواهان به فروش سلاح های آلمانی به مستبدان خاورمیانه


همانطور که بعضی از هموطنان مطلع میباشند من عضو گروه: همبستگی جمهوری خواهان ملی برای استقرار و استمرار آزادی و دمکراسی در ایران، می باشم و امروز نامه سرگشاده اعتراض آمیزی در رابطه با اظهارات خانم آنجلا مرکل، صدراعظم آلمان منتشر کرد.  خانم مرکل در پاسخ به یان سوال که چرا به دیکتاتورهای خاورمیانه اسلحه می فروشد
پاسخ داده بود که به علت خطرناک بودن دولت ایران و خلاصه اینکه در پاسخ، از مترسک مافیای حاکم بر وطن استفاده کرده بود.

نامه به دو زبان فارسی و انگلیسی منتشر شده است.  متن فارسی:
دفتر صدارت عظمای جمهوری فدرال آلمان ،

خانم دکتر آنجلا مرکل ، صدر اعظم محترم جمهوری فدرال آلمان

با سلام و احترام ،
ما بخشی از اپوزیسیون دمکرات و سکولار ایران  که بیش از سه دهه است برای آزادی و دمکراسی در ایران، با استبداد از هر نوع و تبعیض و بی عدالتی مبارزه ای مسالمت آمیز ولی بسیار دشوار و پیچیده ای را به پیش می بریم، از اظهارات شما در بخش خبری تلویزیون آلمان ، کانال آ.ار.د. ـ بسیار نگران و متاسف شدیم.
شما در پاسخ به سوال مجری برنامه خبر آ.ار.د.  جمعه 5 دسامبر 2012 مبنی بر اینکه چرا به دیکتاتور های عرب اسلحه می فروشید؟ گفتید که : بخاطر تهدید خیلی خیلی زیاد ایران!!
این پاسخ شما چند روز قبل از سفر آقای نتانیاهو ، نخست وزیر اسرائیل به آلمان، خاطره تلخ فروش تسلیحات شیمیائی از سوی آلمان به صدام حسین، دیکتاتورعراق را زنده می کند. در اثر استفاده صدام حسین از سلاح های شیمیائی آلمانی هزاران نفر از مردم عراق و ایران به شکل دردناک و فاجعه باری کشته شدند و هزاران مجروع شیمیائی نیز دهها سال است که  معلول شده ، با رنج و درد های سخت زندگی می کنند.
فروش روزافزون تسلیحاتی نظامی آلمانی به منطقه خاورمیانه و نزدیک و حضور نظامیان آلمانی در این مناطق، همراه با حضور عظیم نظامی دیگر کشورهای فرامنطقه ای و تبدیل منطقه خلیج فارس به انبار بزرگ تسلیحاتی به حساب هرچه بیشتر دلارهای نفتی ، نه تنها به هیچ وجه کمکی به روابط پایدار صلح طلبانه و دوستانه در بین کشور های منطقه نمی کند، بلکه روند دمکراتیزه شدن کشور های این منطقه را نیز بسیار کند می کند و چه بسا از بین می برد.
هدیه و یا فروش سلاح های تهاجمی و بشدت مخرب ،همچون زیر دریائی های توانا به حمل بمب های اتمی و تانک و نفربرهای پیشرفته به اسرائیل و دیکتاتورهای عرب ، البته سود سرشاری برای مجتمع های بزرگ تسلیحاتی آلمان به همراه دارد، ولی نگرانی وخشم مردم منطقه را نیز نسبت به مداخله نظامی بیگانگان در پی خواهد آورد.
ما هم با استفاده از چند کپسول گاز برای عمل تروریستی در راه آهن شهر بن با هدف کشتار مردم آلمان و هم با فروش و انبار هزاران بمب و موشک با هدف کشتارمردم خاورمیانه مخالفیم. ولی در تعجبیم که چگونه است که رسانه های آلمان مساله یافتن بمب دستی درراه آهن بن را به تمام و کمال بازتاب می دهند ،اما نسبت به  فروش و انبار هزاران بمب و موشک با قدرت تخریبی بسیار زیاد و با هدف کشتار جمعی در منطقه، عکس العملی نشان نمیدهند و حتی این امر مورد دفاع صدر اعظم آلمان نیز قرار می گیرد؟
اپوزیسیون دمکرات ایران بطور عمومی با هرگونه تهدید حمله نظامی به ایران به هر بهانه مخالف است و آنرا در راستای تحکیم استبداد مذهبی در ایران و رژیم های دیکتاتوری در منطقه خاور میانه و نزدیک ارزیابی می کند.
ما بعنوان بخشی از اپوزیسیون دمکرات و سکولار ایران از شما می خواهیم به فروش سلاح به کشورهای منطقه خاور میانه و نزدیک و حضور نظامی، پایان دهید. این بر عهده مردم منطقه هست که سرنوشت خود را دردست گیرند و یکبار برای همیشه به عمر رژیمهای مستبد مانند رژیم ایران پایان دهند.
با احترام
همبستگی جمهوری خواهان ملی برای استقرار و استمرار آزادی و دمکراسی در ایران
اذر ماه 1391 برابر با دسامبر 2012

۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

روشنفکران در بند قدرت و حقیران ضد قهرمان


یکی از روشنفکران جوان وطن مطلب زیر را منتشر کرده بود که در رابطه با آن گفتگویی انجام گرفت که بخشی از آن در اینجا آورده می شود:

"آنچکه به تجربه از تحلیلهای روشنفکران ایرانی مشهود بوده برای اینجانب روشنفکری ایرانی عافیت طلب است و به جای رسیدگی به مشکلات اساسی تر فرهنگ خودی، بیشتر به صندلی های قدرت نظر دارد. کار اصلاح یک ملت، زمان بر و طاقت فرساست، روشنفکر ایرانی از معدل بردباری ایرانی چندان فاصله ای ندارد و به همین دلیل، ترجیح می دهد مدل رضاخانی جامعه را اصلاح کند. روشنفکر ایرانی فاصله قابل ملاحظه ای با توده بدون تحصیلات ند
ارد و اصرار عجیبی به تکرار افسانه های بی اساسی که تخیلات خودساخته را تقویت می کند دارد. نمونه آن نوعی منجی گرایی در فرهنگ ایرانی است که تا پوست و استخوان ایرانی رخنه کرده است، عکس بیش از نود درصد کاورها و پروفایلها نشانی از همین فرهنگ دارد، یعنی همگی یه دنبال یک منجی به مثابه یک ابرقهرمان (super hero) هستند که همگان را از منجلاب خودساخته رها سازد و بنیادی تازه براندازد."


نوشتم:
"در کل روشنفکر ایرانی، خود را دنباله رو روشنفکران غربی می داند و از طریق آشنایی با ادبیات آنها برای خود هویت و ارزش می جوید. ولی در این رابطه چند فرق اساسی با این روشنفکران دارد:

- روشنفکران غربی بیشتر اوریجینال بوده اند و تولید کننده در حالیکه اکثریت مطلق روشنفکران ایرانی مصرف کننده بوده و هستند و فاقد عنصر اوریجینالیتی. در واقع این تنها اقتصادمان نیست که مصرف کنند ه است، اکثریت روشنفکران ما هم خصوصیت اصلی اشان مصرف گرا بودن است و بر خلاف اندیشمندان اوریجینال غربی مصرف را نه برای تولید که برای باز مصرف است که انجام می دهند که در زبان مردم کوچه و خیابان از آن با نام نشخوار کردن نام برده می شود.

 
- نظرات و تئوریهای روشنفکران غربی برآیند تجربه سیاسی آنها در جوامع خود بوده است و در پی یافتن راه حل برای جوامع خود بوده اند که تولید و عرضه شده است، در حالیکه اکثریت مطلق روشنفکران ما، بصورت بسیار خام، با واقعیت اجتماعی جوامع ما از طریق فیلتر فکری آنها برخورد کرده و بهمین علت از دیدن واقعیت اجتماعی خود ناتوان شده اند. به همین علت است که از استثنائات که بگذریم، چاقوی روشنفکران ایرانی هیچوقت به عمق جامعه ملی ایران نرسیده است و ادبیات آنها برای اکثریت جامعه ملی قابل فهم نبوده است.

- روشنفکران ایرانی، در کلیت خود، از آنجا که از طریق گفتمانهای متفاوت قدرت عمل می کرده اند، همیشه از طریق قدرت بوده است که عمل می کرده اند و می کنند، در حال حاضر لشکر آنها را در میان اصلاح طلبان دولتی و غیر دولتی و نیز اصلاح طلبان سابق و نو کانزرواتیوهای حاضر که دخیل به کاخ سفید بسته ان را می بینیم.

- از آنجا که مخرج مشترک بسیاری از این روشنفکران قدرت است و اصالت بخشیدن به قدرت و از انجا که به عنوان فرد/جامعه/فرهنگ خود را فاقد آن می بینند، از عقده بدخیم حقارت بشدت رنج می برند( و در نتیجه از استقلال فکری محروم ) و حضور و عمل این عقده را، از جمله، از طریق فرا افکنی و تحقیر و ناتوان دانستن جامعه ایرانی براحتی می شود دید. به همین علت اینها هستند که همیشه خود را بخدمت قدرتهای داخلی و خارجی در آورده اند.

- عین همین واقعیت را ما در زمان انقلاب بهمن می بینیم. یکی از اصلی ترین عللی که روحانیت تشنه قدرت توانست دولت را در تصرف خود در آورد این بود که اکثریت رقبایشان نیز قدرت در سر داشتند و برای مثال، از منظر اندیشه راهنما، تفاوت اساسی بین حزب جمهوری و حزب توده و چریکهای فدایی و....وجود نداشت و روشنفکرانی که آزادی را اصل و کوشش برای بردن اتش آگاهی پرومته به اعماق جامعه و با زبانی قابل فهم برای این اقشار می کردند و مردم به آنها اقبال هم در اقلیت محض بودند و هم مغضوب اکثریت دیگر "روشنفکران" و گرفتار سانسور و ترور شخصیت. این سخن که نشان از تحقیر عظیم مردم دارد، هم در آن زمان ورد زبانشان بود و هم الان:"آزادی درد روشنفکر است، توده نان می خواهد"!!!

راه حل به نظر من: رها شدن از نخبه گرایی و در نتیجه عارف شدن به استعداد رهبری در درون فرد فرد مردم است و هر فرد این استعداد را در خود شناسایی و بکار گرفتن می باشد و در نتیجه باز یافت استقلال( در گرفتن تصمیم) و آزادی( در گرفتن نوع تصمیم) می باشد. در نتیجه گسترش فرهنگ نقد و به چالش کشیدن انواع و اقسام تابوهای ساخته شده قدرت است که جامعه ملی فعال می شود و خود را از بندهای گفتمان های اصلاح طلبی و توجیه گران وابستگی و عمل از طریق قدرت خارجی، رها و اینگونه خواهد بود که جامعه معمار سرنوشت خود خواهد شد. اگر جنبش برای براندازی بر دو اصل، استقلال و آزادی، انجام بگیرد، در واقعیت سیاسی ایران و منطقه و جهان، ایرانیان توانا به ایجاد و نهادینه کردن پویاترین مردم سالاریها در وطن مستقل خواهند بود."


هموطنی دیگر نوشت:
"این گفته برشت در ایران انعکاس کافی داشته که "بدا به حال ملتی که نیاز به قهرمان دارد". اما بیشتر کسانی‌که از این جمله یاد کردند از عبارتی که درست پیش از آن آمده ...عمدا یا سهوا،ذکری نکرده‌اند:"بدا به حال ملتی که قهرمان ندارد". این دو جمله با هم متضاد نیست مکمل همدیگر ست. هر ملتی خاصه در عبور از نااگاهی به آگاهی هم در جهان اندیشه و هم در جهان عمل نیاز به رهبران و پیشوایانی دارد. بی‌شک این پیشوایان تمام تاریخ را نمی‌سازند اما بی‌گمان، تاریخ ملتی بی‌وجود آنان هم ساخته نمی‌شه. به نسبتی که ملت خود آگاه می‌شود نیاز به رهبر و پیشوای سیاسی کاستی می‌گیره. بحث تاثیر "شخصیت در تاریخ" بسیار دشوار: این‌که تنها قهرمان‌ها و پیشوایان تاریخ ‌سازند، مردود است. در مقابل، این نظریه نیز که شخصیت‌های تاریخی هیچ تاثیری در تاریخ ندارند پذیرفتنی نیست."



نوشتم:
"کسانی مانند اقایان مرتضی مردیها و خاتمی کمر به دشمنی با اصل قهرمانی و پهلوانی بستند که خود کاملا از صفاتی که قهرمان و پهلوان می سازد که صداقت است و آزادگی و شجاعت، بی بهره می باشند. موقعیت جغرافیایی، سوق الجیشی ایران گونه ای بوده است و هست که بدون پهلوان و قهرمان امکان نداشته است که زیست و دوام تاریخی بیاورد.

رستم، سمبل این گونه قهرمانان به عنوان مظهر استقلال وطن در برابر انیران بوده و هست. حضور و عمل این استمرار تاریخی را، برای مثال، در زمان حمله عراق به ایران می بینیم که تانکهای عراقی از کرخه عبور کرده بودند و فرماندهی پایگاه هوایی دزفول که در زمان خود بزرگترین پایگاه هوایی خاورمیانه بود، دستور تخریب آن را داده بود و این در حالی بود که بیشتر خلبانان به علت مظنون بودن به شرکت در کودتای نوژه در زندان بودند و پایگاه در تیر رس توپهای عراقی قرار گرفته بود. در چنین حالتی بود که بنی صدر بهمراهی زنده یادان فکوری و فلاحی و ظهیر نژاد به پایگاه داخل می شود و خلبانان را بدور خود جمع می کند و برایشان داستان اشکبوس و نقش رستم در تبدیل شکست به پیروزی را برایشان می گوید و به آنها می گوید که آنها رستمهای زمان هستند و وظیفه دفاع از وطن بر گردن آنها افتاده است. خلبانان که بعضی حتی پوتین بر پا نداشتند سوار هواپیماها می شوند و به شکار تانکهای عراقی می روند و آنقدر از آنها را می زنند و خود کشته می شوند تا نیروی عراق به آن طرف کرخه عقب نشینی می کند و...و

در گزارشات دولت انگلیس که بعد از سی سال منتشر شده می خوانیم اظهار شگفتی مقامات نظامی غربی را و اینکه چگونه شده است که نیروی هوایی چنان مقاومت غیر قابل پیش بینی را از خود بروز داده و نقشه های صدام و غرب برای تجریه ایران را نقش بر آب کرده است. اگر این خلبانان به روضه خوانی های امثال این آقایان ضد قهرمان گوش داده بودند که الان دیگر ایرانی نبود که بخواهیم برای ازادی و استقلال آن مبارزه کنیم.

به زمان حال نگاه می کنیم، در این زمان هم نداها و سهراب ها و ستارها و...و را می بینیم که پهلوانان ایران زمین شده اند. این تنها در گلستانی از گلهای سرخ است که گلهایی سر بر می کشند و هم این تنها در میان قهرمانان است که پهلوانان بر میخیزند:
https://www.youtube.com/watch?v=-3tDgWs9lpU

۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

Syria: Thanatos in great scale




Yesterday I was talking to a Kuwaiti friend who was on his way to visit a Syrian doctor friend to talk about the war in Syria. I said that the country is being half destroyed. He said yes, Asad did it. I said that Asad could not have done it by himself. He needed the help of his opponents who have resorted to violence and sought foreign support, hence losing their independence so much that decisions about their role and position are being decided upon in Washington, Paris, London and Ankara. He had no clear response to this, saying simply that if Asad had left, none of this would have happened. I said that this was wishful thinking – when has a despot left power voluntarily? Of course Asad would not, and will not. The problem with his opponents is that they had no understanding of the importance of maintaining independence in struggle. This is why as soon as the "Free Syrian Army" was formed and Qatar and Saudi Arabia became its paymasters, I wrote that chances for democracy in Syria had become slim, and that there was a serious possibility that the country would break up.

It is painful to see that such amazing courage in opposing the despot of Damascus is not only being wasted, but actually used to destroy and disintegrate the country.  It is as if Thanatos is in operation, a death wish that expresses itself in by replacing one tyrant with so many smaller tyrants who act as warlords in the disintegrating Syria. All because they fail to realize that when struggle for freedom is not also a struggle for independence, power can easily impose its own dynamism and use the courage of others in order to expand itself. What is happening in Syria is Thanatos on a great scale.

Can they pull back from the abyss of destruction and the disintegration of Syria? I seriously hope so.


https://apps.facebook.com/theguardian/artanddesign/photography-blog/2012/dec/14/syrian-conflict-war-photographer-narciso-contreras

۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

سی و چهارمین سالگرد شهادت برادرم مسعود






امروز سی و چهارمین سالگرد شهادت برادرم مسعود دلخواسته در جریان انقلاب بدست  لباس شخصی های رژیم پهلوی می باشد.  الان هنوز چند ساعتی از قتل او نگذشته است و خونی که از انفجار قلبش در سه راه سلسبیل بر زمین ریخته شد در کنار خون کارگر پمپ بنزین که اعتراض کرده که چرا جوان مردم را به قتل رساندید و به جرم این اعتراض او را هم  جاوید شاه گویان، که در پناه نظامیان بودند به قتل رساندند، هنوز نخشکیده است.  قبل از شهادتش و از آنجا که مانند روز بر او روشن بود که به شهادت خواهد رسید، وصیت های گوناگون خود را به خانواده می کرد.  درست چند روز قبل از حادثه بود که در اتاق کوچک خانه امان نگاهش را به چشمان من دوخت و گفت: تو نویسنده خواهی شد.  وصیتیم به تو این است که بعد از شهادتم بنویسی که کی بودم و کی شدم.

یکی از اصلی ترین عللی که حتی یک روز در اراده و امیدم بر سرنگون کردن رژیم خیانت، جنایت و فساد خللی وارد نشده است این است که مسعود و مسعود ها که بر ضد استبداد بر خواسته بودند و مرگ را پذیرا، کشته نشدند تا کفتارها میراث خوار شیران شوند.  رفتن خونین آنها مسئولیت ما را بس سنگین تر کرده است چرا که بر زمین نشستن همان و پایمال شدن خون جوانان وطن که برای آزادی و استقلال جانشان را هدیه کردند، همان.  زمانی که ما بایستیم هیچ خونی بهدر نخواهد رفت. وطن تاریخی ما برای استقرار آزادیها و مردم سالاری و عدالت اجتماعی در ایران مستقل از قدرتهای سلطه گر که حقوق ملی ایرانیان را جزء منافع ملی خود می دانند، راه بس درازی را طی کرده است.  بیش از 120 سال است که جنبش ادامه دارد و در طول این مدت موانع ساختاری استقرار آزادیها که همان زمین داری بزرگ بود و بازار ( عامل اقتصادی) و سلطنت ( عامل سیاسی) از هم پاشیده و آخرین عامل که روحانیت(عامل فرهنگی) عاری از روحانیت و انباشته از قدرت که یا با خلف وعده و  دست انداختن بر دولت و حکومت و بر پا کردن استبدادی سخت فاسد و جنایتکار و یا با سکوت تاریخی خود در برابر جنایتها و فسادها، امتحان خود را داده و سخت آبرو باخته شده است کاملا از اعتبار ساقط شده است.  عامل خارجی نیز در پس فرو پاشی شوروی و ورشکستگی و ورود به دوران ضعف آمریکا که تقدیر هر ابر قدرتی می باشد، هرچه بیشتر تبدیل به شیر بی یال و دم اشکم شده و از طریق سیاست  <تعادل ضعفها> سعی در طولانی تر کردن دوران سلطه خود دارد.  در چنین شرایطی می باشد که وظیفه جامعه ملی این می باشد که از طریق نقد تاریخ انقلاب، راستی را از ناراستی جدا کرده و با ادامه انقلاب جنبش شکل گرفته بر اندیشه راهنمای انقلاب را گسترش، مافیای حاکم را در جنبشی سراسری و خشونت زدا، سرنگون و پویاترین مردم سالاری ها در جهان را در ایران مستقل بر قرار کنند.  انقلاب ادامه دارد

یاداشت زیر را چند ماه پیش در رابطه با فیلم مستندی که رژیم از شهادت مسعود تهیه کرده بود منتشر کردم:


مسعود، برادر کوچکترم، اولین شهید سلسبیل در جریان انقلاب در آذرماه 1357 در پمپ بنزین سه راه سلسبیل و در سن بیست سالگی بدست لباس شخصی های رژیم شاهنشاهی به شهادت رسید.  به علت فعالیتهای وسیع ماه های قبل و کوششهای پیوسته در به چالش کشیدن حکومت نظامی، به سرعت نامش در میان مردم ناحیه پخش و شهامت فوق العاده اش  مشوق بسیاری از جوانان در زدودن ترس از خود و پیوستن به صف انقلابیون شده بود و بهمین علت، شهادتش باعث شد که امواج انقلاب با سرعت بسیار بیشتری در ناحیه روان شود.
بعد از شهادتش، خانه امان به مرکزی برای دور هم جمع شدن انقلابیون تبدیل شده بود و بسیاری فعالیتهای خود را در منزلمان سازمان می دادند و بعد از انقلاب، منزلمان که در کوچه باریکی به نام بهارمست قرار داشت، در ماه محرم دسته های عزاداری بسیاری را به خود می دید.  در این زمانها بود که برادر کوچکم مهرداد در سن شانزده سالگی در حالی که از طریق جهاد سازندگی و برای فقر زدایی به یاری هموطنان کرد شتافته بود به گروگان کومله در آمد و از این زمان به بعد بود که بعضی از رسانه ها از قبیل رادیو و مجلات به مصاحبه با پدر و مادرم پرداختند.

بعد از کودتای سی خرداد شصت بر ضد اولین رئیس جمهور، رژیم کودتا سعی کرد مصاحبه ای رادیویی دیگری را با پدر و مادرم ترتیب بدهد و استفاده تبلیغاتی از آن بکند.  پدرم، مختار، این استوار بازنشسته و بعد راننده تاکسی، که از مصدقی های قدیم بود و طرفدار بنی صدر، در مصاحبه سخت به رژیم کودتا تاخته بود و اینکه ما انقلاب را برای آزادی کردیم و نه اینکه یک استبداد را جانشین استبداد دیگر کنیم.  نتیجه اینکه مجریان مصاحبه را در نیمه رها کرده و تا زمانی که پدرم در قید حیات بود دوباره چنین کوششی را بعمل نیاوردند.  سالها بعد از فوت پدر تصمیم گرفته شد که صدا و سیما فیلمی مستند در باره مسعود تهیه کند و نازنین مادر که چند ماه قبل به هستی پیوست، از ترس اینکه اگر همه حرفها را بزند بر فرزندانش سخت گرفته خواهد شد تا می توانست کم گفت ولی آنچه که گفت حرف دل بود.  ولی با وجود این از طریق این فیلم، بیننده شاهد تحولی می تواند باشد که  موج انقلاب در مسعود و مسعودها ایجاد کرده بود.  بهمین علت دیدن این فیلم و از این منظر به نسل جوان کمک می کند که آشنایی بهتری با انقلاب و علل انجام آن پیدا کند.
در داستانی که مسعود چند هفته قبل از شهادتش بمن گفت، تغییرات معنوی در جامعه به شفافیت قابل دیدن می شود و نقلش در اینجا لازم می آید.   کشته هایی را که بسیاری از روزها در بهشت زهرا می دید و اینکه همه با دستان خالی و در تظاهرات غیر خشن به قتل رسیده اند بسیار او را بخشم آورده بود و در پی این بود که اسلحه ای بدست آورد تا پاسخ گلوله را با گلوله بدهد.  نازنین مادر بشت نگران بود که او دست به چنین کاری بزند و دائم از او می خواست که چنین کاری را نکند.  در یکی از این روزها بود که تصمیم گرفت تفنگ یک نظامی را بدست آورد و برای همین در یکی از برخوردهای روزانه، بقول خودش درجه داری را بکار گرفت و با سخنانی با او گفت که نظامی را به خشم آورد و از واحد خود جدا شد و بقصد زدن مسعود وارد کوچه ای شد که مسعود در نبش آن پنهان شده بود و به محض ورود ارتشی به کوچه با مشتی او را بیهوش و خم می شود که اسلحه او را بردارد  ولی بعد از لحظه ای مکث، اسلحه را در دست نظامی باقی می گذارد و می گریزد.  علت بر نداشتن اسلحه این بود که وقتی که خم شده و اسلحه را از دست ارتشی بیرون کشیده بود در انگشت درجه دار حلقه ازدواج او را دیده بود و از آنجا که بر این باور بود که نظامی ای که اسلحه خود را از دست بدهد اعدام می شود، انصاف ندیده بود که زنی را بی همسر و احتمالا فرزندانی را یتیم کند.  پس اسلحه را بروی سینه نظامی گذاشته بود و فرار کرده بود.
تا زمان شهادتش دیگر هیچ کوششی عملی برای یافتن اسلحه نکرد، فهمیده بود که جورش با اسلحه و داغدیده کردن دیگران جور نیست و چندی بعد اسلحه واقعی خود را یافت و آن یک بلندگو دستی سفید بود که با آن هر شب در دل تاریکی از کوچه ای به کوچه ای و از خیابانی به خیابانی می رفت و با دادن شعار بر ضد استبداد سلطنتی، حکومت نظامی را به چالش می کشید.  به همین علت در نزد بسیاری معروف شده بود به مسعود بلندگویی.
آخر اینکه همیشه گفته ام که "خوب" شد که برادرم در زمان انقلاب به شهادت رسید، چرا که اگر زنده مانده بود و از آنجایی که انسانی بود که هیچگونه استبدادی را تاب نمی آورد و در مقابل هر گونه استبدادی با شهامت می ایستاد، از اولین کسانی می شد که بدست رژیم کودتا اعدام می شد.  مسعود و مسعودها رفتند، ولی مبارزه ای که از بیش از صد و بیست سال پیش برای مردم سالار کردن نظام سیاسی در ایران مستقل آغاز شد ادامه دارد.  هیچگاه به اندازه امروز در موقعییتی قرار نداشته ایم که با یک خیزش عمومی و ملی دیگر، آخرین پایه استبداد تاریخی را ویران و در حالیکه دموکراسی در غرب روز بروز بیشتر تهدید و تحدید می شود پویاترین مردم سالاری ها را در جهان ایجاد و راه برون رفت از بحران همه جانبه جهانی را در گفتمان استقلال و آزادی، به دنیا عرض کنیم.  تنها یک خیزش خود جوش و همه گیر دیگر لازم است، برخیزیم
 https://www.youtube.com/watch?v=AALCeGOsUjY

گفتگو در باره گرفتن جایزه خانم نسرین ستوده بوسیله خانم عبادی


دیروز در حالیکه مراسم اهدای جایزه ساخاروف در اتحادیه اروپا در حال اجرا بود و خانم شیرین عبادی مشغول قرائت پیام خانم ستوده، پیام را را در فیس بوک خود گذاشتم که منجر به گفتگویی شد که فکر کردم به علت اهمیت موضوعات طرح شده آنها را تنظیم کرده و با کمی ویرایش در بلاگ خود منتشر کنم:
پیام من:
"الان مشغول دیدن سخنرانی خانم شیرین عبادی در جریان گرفتن جایزه ساخاروف اتحادیه اروپا که به خانم نسرین ستوده و جعفر پناهی هستم. خانم عبادی در حال خواندن پیام ستوده می باشند. سوالی داشتم و آن اینکه در زمان اعتصاب غذای خانم ستوده، خانم عبادی به چه اقداماتی متوسل شدند؟ در اینمورد هیچ اطلاعی ندارم، اگر دوستان و هموطنان اطلاع دارند لطفا اطلاع بدهند."
هموطنی نوشت: " خانم عبادی کلا در مواقع جایزه گرفتن بهتر حاضر می شوند تا در موقع عملِ «خطرناک»"
هموطن دیگری پاسخ داد:
" امثال شیرین عبادی سرمایه های ملی هستند.ممکن است ما با بعضی از سخنان یا مواضع ایشان موافق نباشیم،اما این نباید بهانه ای برای تخفیف شخصیت ایشان بشود.زیرا این مهمتر از انتقادات ما است که ایشان در صف دموکراسی خواهان است و مدافع حقوق زندانیان است. انتظار این است که هر کس به اندازه توانش در راه آزادی و دفاع از حقوق انسان،گام بردارد،که خانم عبادی در این زمینه وزنه ای است."
در پاسخ ایشان نوشتم:
" نقد رفتار و کردار انسانها، حال در هر مقام و موقعیتی که می خواهند باشند، از مهمترین مشخصات فرهنگ آزادی می باشد. هیچ کس نمی تواند در ورای نقد قرار بگیرد چرا که این از طریق نقداست که هم جامعه دارای فرهنگ نقد می شود و تابوهای ساخته شده بوسیله قدرت یکی بعد از دیگر شکسته می شوند، دیگر اینکه سبب می شود این افراد خود را در موقعیتی نبینند که هر کاری بخواهند انجام دهند بدون اینکه مورد سوال و مواخذه قرار گیرند.
اگر این روش را در زمان انقلاب پیش گرفته بودیم، به ضرس قاطع می گویم که این بلا بر سر انقلاب نمی آمد و آقای خمینی جرئت نمی کرد بگوید که 35 میلیون نفر بگویند آری من می گویم نه و ایران تا بحال دارای یکی از پویاترین و پیشرفته ترین مردم سالاری ها در جهان شده بود.

در مورد شخص خانم عبادی باید بگویم که من شخصا ایشان را سرمایه ملی نمی دانم و بسیار زود بعد از گرفتن جایزه صلح از ایشان قطع امید کردم. در مورد جایزه صلح نیز دید انتقادی ام بسیار بیشتر شد چرا که در یافتم که این جایزه بیش از هر چیز علت سیاسی دارد و نه واقعی ( بسیاری از جایزه ها در غرب برای این که کسانی را در رادار قرار دهند که در خط و منافع آنها عمل می کنند داده می شود. اختصاص به ایران هم ندارد.) نمونه آخر آن را هم در خانم سان سوچی دیدیم که از یکطرف جایزه صلح نوبل می گیرد در سخنرانی دلها می برد و از طرف دیگر در برابر کشتار و پاکسازی مسلمانان در کشورش سکوت مطلق می کند.

هیچ احدالناسی را ورای نقد قرار ندهیم، این ظلمی به خود، به مردم و به خود این افراد است. این از طریق نقد و عمومی کردن آن است که جامعه رشد فکری پیدا می کند، دارای فرهنگ آزادی می شود و واقعیت افراد را ورای عناوین می شناسد و ضریب خطا را پایین می آورد.
"
هموطن اولی نوشت:
" محمود جان، به خاطر همین آزادمنشی توست که دوستت دارم. مطمئنم که می توانی آن را به جاهای دیگر هم بسط بدهی."

به این هموطن پاسخ دادم:
" ... جان ما مخلص هستیم. اگر مبارزه سیاسی برای آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی نباشد، ارزش فداکاری را ندارد. در فضای سیاسی انسانها در کل به دوعلت وارد عمل می شوند، علت معمول قدرت است و قورت دادن میوه ممنوعه قدرت، اینگونه انسانها را در خارج می توانی در میان کسانی که دخیل به ضریح کاخ سفید بسته اند ببینی. برای خود لشکری از انسانهای غافل از انسانیت خود و شارلاتان تشکیل داده اند و از همه نوع در میان آنها است، از سلطنت طلب تا رجوی طلب و اصلاح طلبهای سابق و نو کانزواتیوهای حاضر.

علت دیگر عمل در فضای سیاسی، پاسخ به فریاد بعد معنوی انسان است که ظلم را بر نمی تابد و هدف مبارزه را آزادی و استقلال و عد الت اجتماعی قرار می دهد. اصلا علتی که وارد این فضا شدم این بود که دیدم چقدر آدمهای خود فروخته و خائن که هم خود را و هم ملت ایران را خوار می دانند به هر کوششی دست می زنند تا دستشان به لحاف قدرت برسد و انا شریک بگویند ( امثال آقایان رجوی، رضا پهلوی، سازگارا، مجید محمدی، مخملباف، نبوی،.....) وجود دارد و در این وسط این مردم ما هستند که دمار از روزگارشان در امده است. البته از آنجا که فضای سیاسی حاکم انباشته از قدرت است امکان وسوسه شدن و فرو دادن میوه ممنوعه قدرت وجود دارد و بنابراین نیازی همیشگی به مبارزه با نفس وجود دارد. نبرد واقعی این نبرد است که تا نفس آخر انسان ر رها نمی کند( همان داستان دهقان و مار مولوی). فرهنگ نقد نیز کمک بسیاری به انسانها می کند تا نقد دائم سبب شود که حواسشان جمع باشد. نقد کردن مانند نماز خواندن ( غرق شدن در رمز و راز زندگی و نه تعبدی و عادتی و یا بقصد فریب.) می ماند، باید همیشه انجام شود تا انسان همیشه حواسش جمع باشد.
"
هموطن دوم هم نوشت:
" مهمترین ویژگی آزادی نقد قدرت است تا نقد افراد.البته هیچ فردی در هیچ مقامی نباید مافوق نقد قرار بگیرد.اما این نیز نباید بهانه ای برای زدن افرادمفیدی باشد که ممکن است اشتباهاتی هم داشته باشند. باید دید از انتقاد ما چه گروه یا افراد یا مقاماتی سود می برند؟"
به این هموطن پاسخ دادم:
" هموطن عزیز اقای ...، قدرت در خلا وجود ندارد، قدرت یک مقوله اجتماعی می باشد که در رابطه ایجاد می شود. از هر منظر به قدرت نگاه کنیم، قدرت بر عکس آزادی، حضور ذاتی ندارد و در رابطه( فرد با خود، دیگران، جامعه، طبیعت ...) و مهمتر در بکار گیری است که عمل می کند و هدف هم هیچ نمی تواند باشد جز سلطه. خود بهتر می دانید که قدرت در جامعه تبلورهای گوناگون دارد و خود را در شکل نهادهای اجتماعی، ساختارها و نیز شخصیتها ابراز می کند. به همین علت نقد قدرت، در زمانهایی که لازم است از طریق نقد شخصیتها صورت گیرد. برای مثال چگونه می شود اقای خمینی را نقد کرد و این نقد را فقط در رابطه با موقعیت دینی و سیاسی آن انجام داد و کاری به خود ایشان و شخصیت و طرز نگاه شان نداشت؟

دیگر اینکه من هیچوقت قصد زدن و یا تخریب کسی را نداشته ام و ندارم چرا که با جوهر باور من که اصل را نه بر تضاد که بر توحید می گذارد در تناقض قرار می گیرد( البته غفلت ممکن است انجام شود و در این حالت نیز نقد لازم است انجام گیرد. مانند دشمن از خود حساب کشیدن.) در واقع تنها فردی که می تواند فردی را خراب کند خود فرد است و اگر خود فرد اینکار را نکند دیگران جز از طریق دروغ و تهمت و. بهتان ( که در انتها افشاگر خودشان می شود) نمی توانند عمل کنند.

زمانی که خانم شیرین عبادی جایزه را برد من بسیار شاد شدم، ولی کم کم در اثر ملاحظه اعمال و بی عملی اشان و کتابی که نوشته بودند، نظرمن برگشت. خلاصه اینکه نقد اگر درست انجام شود باعث می شود که خود واقعی فرد نمایان شود. شما نگاه کنید من پست را با یک سوال انجام داده بودن و آن اینکه خانم عبادی در زمانی که خانم ستوده در اعتصاب غذا بودند، ایشان در حمایت از عمل و علت عمل ایشان به چه کارهایی متوسل شدند؟ بصورت سوال هم این را انجام داد م چرا که من شخصا هیچ چیز در اینمورد نشنیدم، ولی این احتمال را دادم که دیگران شنیده اند. حال اگر ایشان واقعا کاری نکرده اند، که خود به خود لطمه زده اند و اگر عملی انجام داده اند که جای سپاس خواهد داشت.
"

هموطن سومی نوشت:
" پس ساخاروف رو برای چی دارن به ایشون می دن؟ ساخاروف که مرشدی داشت به نام رونالد ریگان.."
پاسخ دادم:
" بله برای من جایزه ساخاروف هم سوال بر انگیز است ولی اطلاعات لازم و دقیق در اینمورد را ندارم و تا آنموقع در اینمورد نظری نمی دهم."
ایشان ادامه دادند:
" بله،حرف یکی دو تا نیست. اولا همین چند روز پیش بود که چند نفر از برندگان نوبل همزمان با اهدای جایزه ی نوبل به اتحادیه ی اروپایی این شوخی دردناک رو محکوم کردن به غیر از خانوم نوبل ما قاعدتا... و اینکه در مورد مشخص ساخاروف منابع متعددی هست که چه بوده و که بوده و چطور مهمان «خانه آزادی» و «جامعه باز»سوروس بوده در یک برهه ی تاریخی که با روی کار آمدن باند گارباچف ــ یاکوولیوف ــ یلتسین در اتحاد شوروی سال 1986 برگشت و... به هر حال از کسانی که با پوست و گوشت و "واقع بینانه" اساس "سلطه" رو پذیرفتن و دامنه ی دیدشون و سطح شناختشون از جهان و اوون ویرانه ی ما تنها "ریش" هست انتظاری بیش از ساخاروف هم نمی ره... شاید آرزو این می بود که چنین جوایزی با نامه ی رسمی و نوشتن دلایل توسط زندانیان در بند ما رد می شد که البته اصلا منطق این بازی ها نیست... همه ی این کارها شد و خانوم ستوده رو جلو انداختن و قربانی برای همین جنس نمایش ها و برنامه ها..."
پاسخ دادم:
" آخ گل گفتی:" شاید آرزو این می بود که چنین جوایزی با نامه ی رسمی و نوشتن دلایل توسط زندانیان در بند ما رد می شد که البته اصلا منطق این بازی ها نیست... همه ی این کارها شد و خانوم ستوده رو جلو انداختن و قربانی برای همین جنس نمایش ها و برنامه ها..."

من هنوز در انتظار این هستم که یک ایرانی وقتی این نوع از جایزه ها ررا می گیرد آن را با نامه سر گشاده ای رد کند. یک وقت جایزه ادبیات نوبل به سارتر جایزه را می دهد و سارتر آن را توهینی به خود می داند و رد می کند، یک وقت روشنفکر فمینیست آدرین ریچ آمریکایی جایزه ای را که کلینتون رئیس جمهور به او داده است رد می کند و کسر شان خود می داند، و...و ولی متاسفانه هموطنان ما حتی وقتی یک سازمان دست راستی جنگ طلب( جایزه نیم میلیون دلاری که گنجی گرفت) جایزه می دهد آن را می پذیرد و یا حتی وقتی پوتین که تازه چند ده هزار نفر چچیـن را کشتار کرده بود جایزه حقوق بشر!!! به ( باز) اقای گنجی می دهد ایشان می گیرد و کوچکترین اعتراضی به نقض حقوق بشر نمی کند.
"
هموطن دیگری نوشت:
" اگر به عبادی نوبل صلح دادن به " ستوده ها " چه باید داد ...عبادی بعد از این جایزه بر فراز برج عاج جز مشتی کلی گویی و شعار چه کاری کرده دقیقا ؟"