۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

خانم: انسانیتی که بیداد استبداد او را از انسانیت خود تهی نکرد



در رابطه با این تجربه دوران کودکی بود که برای اولین بار متوجه رابطه استبداد و خشونت و سرکوب شدم:


خانم، نام پیرزن محترمی از کرمانشاه بود که فرزند و خانواده اش، در کودکی من، اتاقی را در خانه امان اجاره کرده بودند.  فرزندش، بهروز، درجه دار ارتش و همقطار پدرم بود و همانند او از مصدقی های ارتش. نازنین مادر تعریف می کرد که ضد اطلاعات ارتش او را به جرم حمل اعلامیه های جبهه ملی، دستگیر و شکنجه کرده بودند. می گفت که در اثر شکنجه هایی که شده بود، بعد از آزادی! به خونریز افتاده بود و خون سرفه می کرد و خودرا به زحمت از پله های خانه به پایین می کشید تا به دستشویی برود و بالاخره در اثر خونریزی شدید و دسترسی نداشتن به دوا و دکتر، در حالی که شاید هنوز سی سالش نشده بود، فوت کرد.  داغ از دست دادن فرزند کافی نبود، که ارتش شاهنشاهی، مستمری او را نیز قطع کرد و خانواده او ناگهان در فقر کامل فرو رفتند.  همسر او هم تا آنجا که شنیدم، شاید به علت زیبایی که داشت، توانست ازدواج کند و خود و دو فرزندش را از فقر نجات دهد ولی خانم، که در جوانی همسرش را از دست داده بود و تنها فرزندش را با به دندان کشیدن بزرگ کرده بود تا بدست ماموران استبداد شاهی کشته شود، هم در داغ فرزند نشست و هم تنها نان آور خود را از دست داد و این کرد مغرور و بس با وقار برای ادامه زندگی مجبور شد تا از خانه دوست و یا فامیلی به خانه دیگر برود تا از طریق کمکهای آنها زندگی خود را ادامه دهد.  یاد دارم که مادرم همیشه پنج تومان در زیر قالیچه اتاق کوچکمان می گذاشت و وقتی که خانم برای دیدار به خانه امان می آمد، در وقت خداحافظی، پنهان از ما، با شرم و حیا در کف دستش می گذاشت.  خجالت می کشید که بیشتر از آن نمی تواند کمک کند و بیشر خجالت می کشید که چرا انسانی چنین پر غرور و با وقار، به چنین وضعیت جانکاهی دچار شده است.

خود من از خانم هیچ یاد ندارم جز اینکه قد بلند و تکیده ای داشت و مویهای بلند خاکستری که زیر چادر ش پنهان شده بود.  همیشه خنده ای متین بر لب داشت.  پر غرور می نشست و در هنگام نشستن، پشتش خم نمی شد.  به آرامی و با حفظ لبخند خود حرف می زد و درد دل.  از حرفهایش هیچ یاد ندارم.  کوچکتر از آن بودم که چیزی از حرفهایی که بین مادر و او رد و بدل می شد، بفهمم.  ولی یکبار یاد دارم که به خانه امان آمده بود و با خوشحالی خبر داد که قرار است به کرمانشاه سفر کند و مطابق معمول از ما خواست که اگر چیزی می خواهیم برایمان بیاورد و یکی از برادرنم گفت که شیرینی برنجی می خواهد.  بعد از رفتن خانم بود که پدر و مادرم به برادرم تشر زدند که این چه در خواستی بود که کردی و خانم وسعش نمی رسد که از این کارها بکند.  بهر حال، در بازگشت، برادرم به شیرینی برنجی خود رسید.

شنیده بودم که خانم، فقیر است، ولی معنی اینکه خانم فقیر است و زندگی سخت بر او می گذرد را نمی فهمیدم تا اینکه شبی در یکی از شبهای سرد زمستان، مادرم از ما خواست که خبری را برای خانم ببریم.  می دانستیم که خانم، در اتاقی دم در حیاط در کوچه ای درست نبش مسجد عسکری، خیابان مرتضوی زندگی می کند.  تا خانه امان ده دقیقه بیشتر راه نبود و وقتی با خواهرم از خانه بیرون رفتیم، سوز شدید و سرمای خشک تهران مجبورمان کرد تا خانه خانم، یکضرب بدویم.  در زدیم و او آمد و ما را به اتاقش دعوت کرد.  وقتی وارد اتاق شدیم هیچ تفاوت دمای هوای اتاق  با هوای بیرون را حس نکردم. به اتاق نگاهی انداختم. زمین اتاق با فرشهای نخ نما شده و پتو، تمیز و مرتب، پوشانده شده بود  ولی در ته اتاق، با خوشحالی، کرسی خانم را دیدیم و طرف کرسی دویدیم و زیر لحاف کرسی رفتیم که دیدم که هوای زیر کرسی نیز به سردی هوای اتاق است.  آنقدر می فهمیدم که به خانم نگویم که چرا این کرسی شما، گرما ندارد، و آنچه از آنشب یادم مانده، دوباره همان لبخند متین او بود.  این اولین بار بود که معنی فقر را در عدم توانایی در گرم کردن محل زندگی تجربه می کردم.  خانم، در آن اتاق تنها زندگی می کرد.

ولی زندگی در این فقر بس شدید سبب نشده بود تا هر جمعه شب خود رابه سر قبر فرزند در ابن باویه نرساند و پنج تومان، به کسی ندهد تا در ازای آن به گلدانی را که بر سر مزار فرزند گذاشته بود، آب دهد.  یادم هست که یکبار مادرم، من را با خود به ابن باویه بر سر مزار او برد ولی چیزی از آن بیاد ندارم .  اصلا از تمام آن روز چیزی جز فشار قبری که از  کودکی ما را از آن ترسانده بودند یاد ندارم.  یادم می آید که در هنگام بازگشت بعد از مدتها انتظار در زیر آفتاب، اتوبوس دو طبقه لیلاند شرکت واحد رسید و انبوهی از زنان چادر سیاه پوشیده بر ان هجوم آوردند. یاد دارم که وسط جمعیت گیر کرده بودم و در حالیکه سخت ترسیده بودم سرم را بالا کرده بودم و از میان ستون قیرگون چادرها به آسمان آبی بی ابر نگاه می کردم.  مانند آن بود که از میان تونلی بس تنگ و تاریک از دور نور سفیدی به پایان رسیدن تونل را بشارت می داد.  به هر ترتیب بود مادرم من را با فریاد اینکه بچم داره خفه می شه،  به داخل اتوبوس رساند و من یکضرب به طبقه بالا دویدم و در صندلی ردیف اول نشستم.

خانم شاید پنج شش سال دیگر زندگی را تحمل کرد تا روزی خبر آمد که خانم فوت کرده است.  بعد از مراسم خاکسپاری، مادرم به خانه آمد و در حالیکه چادر را از سرش بر می داشت و غم و خشم در چهره اش موج می زد گفت: به خدا راحت شد. آخه اینهم زندگی بود؟ جوانش جلوی چشماشش پر پر زد و نوه هاش زیر دست مرد غریبه افتادند و خودش هم که همیشه رنج کشید.  چه صبری داشت...به خدا راحت شد!
                                    ***************************************

یاد آوری این خاطره، که یکی از اولین دلائلی بود که ایجاد گر خشم من به استبداد سلطنتی از دوران نوجوانی ام شد و باور به سرنگونی استبداد، من را یاد یکی از مصاحبه هایم با یکی از درجه دارانی انداخت که بعد از انقلاب، در جنگ اول سنندج، از مدافعان پادگان بوده است.  ایشان اشاره به این داشت که فرمانده و معاون فرمانده پادگان سنندج، که  دستور فرمانده لشکر برای تسلیم کردن پادگان به کومله و فداییان و حزب دموکرات را که از رادیو اعلام کرده  بود، نقض کرده بودند ( هنوز بر من معلوم نشده که فرمانده لشکر در اثر تهدید چنین دستور ناباورانه ای را داده بود و یا خود از سمپاتهای این گروه ها بوده است.) خود از کردهای منطقه بودند و با سربازانی که خدمتشان به پایان رسیده بود و آماده رفتن به شهرهای خود شده بودند صحبت کرده و هشدار که برگشتن به شهرهایشان همان و سقوط پادگان همان.  در نتیجه حدود 40-50 نفر از سربازان منقضی خدمت شده داوطلب دفاع از پادگان می شوند.  ولی  نظامیانی از پادگان سنندج  بودند که به این گروه ها پیوسته بودند و در حمله به پادگان شرکت کرده بودند.  استوار مصاحبه شونده می گفت که یکی از این درجه دارانی که به پادگان حمله کرده بود در حمله کشته شد ولی بعد از پایان جنگ، معاون فرمانده، که با مدیریت و شجاعتی خارق العاده با این 40-50 نفر پادگان را حفظ کرده بود،  با علم به این موضوع و با وجود این، اسم او را جز کسانی گذاشت که در دفاع از پادگان به قتل رسیده اند!  می گفت که به او اعتراض کردم که چرا اینکار را کرده است و اینکه همه باید بدانند که او از حمله کنندگان به پادگانی بوده است که خود وظیفه دفاع از آن را بر عهده داشته است.  معاون جوابی شبیه این داده بود: " می گویی چکار کنم؟ او که کشته شده و رفته، ولی تکلیف زن و بچه هایش چه می شود؟ اگر بگویم که او جز حمله کنندگان بوده، که دیگر زن و بچه اش از حقوق او برخورد ار نخواهند شد و شما بمن بگید که آیا این انصاف است که زن و بچه او را دچار فقر کنیم؟" می گفت پاسخش، من را قانع کرد و بیشتر متوجه شدم که چرا، بیشتر بچه ها در پادگان او را دوست دارند.

یکی به جرم مصدقی  و آزادیخواه بودن به قتل می رسد و استبداد شاهی، چنین سفاکی را در حق خانواده اش به عمل می آورد و دیگری، به گروهها ی خشونت طلب و ضد ازادی می پیوندد و در نتیجه کشته می شود، ولی کشنده او، روا نمی بیند که چنین ظلمی بر خانواده فرد روا دارد.  در اولی آنچه می بینیم، خشونت و سبعیت خالص است و در دومی، زندگی کردن و نفس کشیدن فرهنگ عیاری که یکی از اصلی ترین و مستمر ترین لایه های فرهنگی مردمی ایرانی را تشکیل می دهد که همیشه در برابر نامردان و بی اخلاقها و خشونت ورزان ایستاده اند.  شاید بشود گفت که ایران را این فرهنگ انسانی و عیاریست که در طی هزاران سال حفظ کرده است.

۱۳۹۱ خرداد ۱۰, چهارشنبه

Are Shia and Sunni interpretations of Sharia fundamentally different?


Following the recent publication of an article co-authored by Dr Hassan Rezaei and myself(1), a young intellectual sent me the thoughtful message below. I thought it might be of interest for other people also wondering about how the concept of Sharia works in different interpretations, and so am posting our exchange.

Assalamu Alakum Mahmood,

I just read your article on Christian Monitor. Very well written! Christian Monitor never ceases to amaze me. They seem to be the fairest and most academic and scholarly in what they report (as opposed to CNN, etc...)

I do have a question about your methodology, if you dont mind me asking. I only ask out of interest to understand and not to point fingers...

Do you think comparing Irans experience with Sharia (Shia interpretation) makes for an intellectual comparison with the experience of Sharia in Sunni countries (e.g. Saudi Arabia, Egypt)? I feel the comparison can be misleading and prove disappointing for a few primary reasons:
a) Shia believe scholarship and leadership must resign with the family of the descendants of the Prophet Muhammad (peace be upon him), while Sunni Muslims believe it is a matter of credentials and merit (more democratic if you will.)
b) the sources of sacred literature, aside from the Quran are drastically different between Sunni and Shia, which can lead to opposite extremes. I know you already discussed the idea of competing interpretations, but this will surly have a much larger emphasis when comparing the two different bodies of thought (sunni and shia.)

I look forward to your response...

Thanks
...


Here is my response:
Salam ....,

Thank you for your thoughtful remarks and questions. I’ll offer the following thoughts in response.

If we consider the possibility that Sunni ontology has more democratic potential than it presently appears, I think it would be much easier for Sunni scholars to interact with the ideas in this proposal. The thing is that the article is based on the experiences of 1979 Iranian revolution and what we can learn from them. It is meant to be a sort of warning to Islamic countries, so to learn from each other’s mistakes, and hence avoiding making similar ones. But you are right; it requires some sense of common cause and belief and is less easy to interact with if the differences between Sunnism and Shiism are made primary or taken for granted.

This is why, in the article, we were not talking about the theological differences between Sunnism and Shiism, but about Sharia(s) in general as something that is shared between both Shia and Sunni versions of Islam (despite what most Wahabbite Muslims believe). The article thus does not focus on the details of differences and subdividisions in Sharia and fiqh as practiced, but about the purpose and goals of religion and Sharia in general. We would of course assume that from this basis we would need to have further conversations. From this point of view, Sunnism and Shiism are in fact close to each other, especially the form of Sharia which was implemented after the 1979 revolution in Iran . Of course, there are some differences between the two. But we would suggest that the common denominator is the Koran. We have based our proposal entirely on principles which are embedded in Koran, for methodological reasons, so that both Sunnis and Shiis can interact with it.

The other point is that Khomeini’s particular formulation of Shiism was astonishingly similar to Sunnism during the Omavid and Abbasid dynasties. During these times (and after), Sunnism had authenticated power and interpreted domination as an indicator righteousness, or what in Sunni fiqh is called الحق لمن غلب (in other words, the argument that being right is determined by who wins). The Shii ontology and fiqh, in contrast, was critical to this approach and understanding of right. Soon after the Iranian revolution, Khomeini, with his particular doctrine of the Islamic state, disregarded this Shia approach and followed the path of the Sunni state religion of Omavids and Abbasids.

Also, as Sunni scholars Abuzid (ابوزید) and Abed-Al-Jaaberi (عابد الجابری) have shown, the process of establishing and realising the principles of fiqh, through the faqih’s intellect (عقل فقیه), has been deeply influenced by Greek philosophy and logic, primary Platonic and Aristotelian. It is thus no wonder that many Muslim scholars are calling Aristotle the first master. However, we know that there is much within this philosophy which also authenticates power, particularly in so far as it is based on principles of dichotomy. This Hellenised approach to fiqh was begun by Shafiee (شافعی) and Shia scholars adopted it around two centuries later. In other words, one of the things we would like to call into question is not just the relationship between our existing interpretations of Sharia (and democracy), but of the origins and politics of those interpretations themselves, to see how we could develop new ones and have more open conversations about the problem.

About CSM, I should agree with you. We were also amazed by their open-mindedness and amazing professionalism, as well as the respect they have for their readers. This article exchanged hands many times as they wanted it to be written in a way that their readers, many of whom are not academics, can understand. In effect, they wanted an academic article that used non-academic language.

Thanks again for your interesting questions.

Take care,
Mahmood

(1): http://www.csmonitor.com/Commentary/Opinion/2012/0523/Egypt-elections-Sharia-can-support-democracy

۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

Is Houla the cinema Rex of Syria?




At the outset of the 1979 Iranian revolution, in Abadan, a city in the south of Iran, the Rex cinema caught fire. More than 400 people were burnt alive. Political opposition groups immediately accused the Shah’s regime of arson. The regime, for its part, denied that it had played any role. But given that the Shah’s forces had already killed scores of protestors in Qom and Tabriz and also Savak was known for its brutal methods, and as assaults on peaceful demonstrators in different cities had become routine, no one could quite believe that the regime itself was not responsible. The incident swelled the rank and file of opposition across the entire country.
After the revolution, under pressure from the victims’ families, the post-revolutionary regime tried a number of people. It soon became clear, however, that the courts were reluctant to undertake any more thorough investigation about the crime. This seemed inscrutable.  As information leaked out, it gradually became clear that the new regime’s inexplicable reluctance was due to the fact that it had not been the Shah’s regime which had set the cinema alight. It was a fanatical Muslim group within the city. Their reason was that until then, despite the city’s importance as home to the world’s largest oil refinery, it was least active in the revolution. The group therefore decided to provoke people into action. Siavash, the name of one of the accused, had joined the Islamic Republic Party after the revolution and had been “elected” from the city to the Parliament.  
The memory of this horrific experience should serve as a caution for those now tasked to investigate the Houla massacre, a caution against jumping to quick conclusions. From one side, we know there are factions with the Syrian opposition which would not hesitate to use violence against any one so long as it served their goals. Recent suicide bombings creating high levels of “collateral damage” are indicators of this. From another side, when trying to understand the possible motivation for anyone to carry out such heinous acts of brutality, it is worth asking whether the Syrian regime could  be so ignorant to do so during such a sensitive time, when Kofi  Annan was about to return to the country. For while the brutal nature of this regime is nowhere in doubt, its levels of idiocy might be.
For the sake of the victims and their families, and for all those Syrians who are struggling for democracy, it is therefore of utmost importance that Kofi Annan undertakes a thorough investigation of the Houla massacre. He must identify and name the criminal groups and individuals involved for these savage acts. And, if any belong to opposition factions, then the democratic factions must not let justice be muffled by expediency. In the Iranian case, those responsible for the Cinema Rex massacre were rewarded by the clergy seeking power soon after the revolution, and they later,  played an active role in suffocating the freedoms which had emerged after the revolution.     

۱۳۹۱ خرداد ۷, یکشنبه

خنده برای زندگی لازمه و هر چه بیشتر بهتر:آمریکا چهار شنبه به ایران حمله میکنه


از ایران رسیده:

یه روزنامه ی اردنی خبر زده که آمریکا چهار شنبه به ایران حمله میکنه، اینا هم کامنتهای زیر اون تو یه سایت فارسی!

- ما 4شنبه امتحان داریم لطفا بندازین جمعه
 -من چهارشنبه چک دارم !
 -منم چهارشنبه امتحان دارم . موندم چیکار کنم . برم جنگ نَرَم جنگ...
- پس چرا ساعت شو نگفته؟! شاید ما خونه نباشیم...
-حالا من چی بپوشم؟!
- ما شماره ماشين مون فرده، فك نكنم بتونيم تــو اين حماسه آفريني حضور بهم برسونيم!
-میشه بهش بگین موقع برگشت منو به عنوان غنیمت ببرن آمریکا
- سه شنبه حمله کنن تا چهارشنبه تمومش کنن که پنج شنبه جعمه بریم دَدَر!!
- شام هم میدن؟
 ا-یول ، بالاخره یه بهونه جور شد من پنجشنبه نرم عروسی. از جنگ برگشتم خستم ! تازه اگه اسیر نشم و برگردم
 بگو سر راه نون بگیره...
- ای بابا حالا نمیشه جمعه عصر باشه آخه عصرای جمعه خیلی دلگیره آقا ما از مسئولین خواهشمندیم جمعه حول و حوش ساعت ۳-۴ حمله کنن بعد از ناهار



***********

در این رابطه هموطنی نوشت: " والا آقا محمود نه موضوع خنده داره نه خرداد ما خنده. خرداد ماه روضه است و مصیبت و موضوع هم که خودش مصیبتی بزرگتر. مخلص."

پاسخ دادم: "  علی جان یکی از خصوصیات قشنگ عزاداری در فرهنگ ما اینست که در میان گریه، عزاداران خنده هم می کنند. یکی زیر چادر خندشو می کنه، دیگری توی آشپزخونه و سومی وقت تعریف مراسم و...و

البته نکته منفی هم در عزاداری ما اینست که خصوص صاحب عزا باید آنقدر پدر از دمار خود در بیاره تا بقیه هم باور کنن که واقعا صاحب عزاست! درست بر عکس اروپای شمالی که همه چیز در رابطه با کنترل احساسات ( بخوان سرکوب) است که افراط است در فرهنگ ما اصل بر تفریط در بروز احساسات است ( خانمی را می شناختم که در مراسم اشکش در نمی آمد و برای اینکه بقیه فکر نکنن که زیاد غمگین نیست، یواشکی آب دهنشو به چشماش می میاید و بعد حالا گربه نکن کی گریه کن!) من بدنبال راه وسط هستم. نه آن سرکوب احساس ها و نه این افراط در ابراز احساسات که بعضی مواقع نفس آدمو می بره! ....بروز طبیعی احساسات. طبیعی؟ طبیعی یعنی چه؟! بحثی جداگانه دارد.

۱۳۹۱ خرداد ۴, پنجشنبه

وقتی شوونیسم قومی، عامل قدرت های خارجی می شود، تجزیه طلب، خائن می شود




پیشنهاد می کنم که به این سخنرانی گوش کنید.  جوانی که از سخن گفتن به فارسی شرم دارد با بی شرمی خیره کننده ای راست و دروغ را در هم می آمیزد و تاریخ چند هزار ساله کشور را از رضا شاه شروع می کند تا از آن این نظر را استخراج کند که ملتی به نام ایران وجود دارد که از طریق کشتار و فریب، غیر ایرانی ها را تحت سلطه خود نگاه داشته است و آرزوی زمانی را می کند که کشورهای آذربایجان جنوبی، کردستان، ترکمنستان، بلوچستان، عربستان، و..و جانشین کشوری به نام ایران شوند.

http://www.youtube.com/watch?v=kwxnqv3Tnqc&feature=youtu.be

قصد پرداختن به مباحث تاریخی و اینکه کشوری بنام ایران فرآیند این چند قومیتی و چند فرهنگی بودن است است. یعنی اینکه چیزی به معنی ایرانی خالص و بیرون از اقوام اساسا وجود ندارد و اینکه عنصر ایرانیت یک خصیصه جمعی است که محصول کنش های متقابل اقوام و فرهنگ های مختلف که همگی اقوام در ساختن آن شرکت کرده اند، ندارم.  بلکه هدف از این یاداشت این است که این سخن را مطرح کنم که چرا سازمانها و گروه هایی شکل گرفته بر عنصر قومیت، از طریق تحریف و جعل تاریخ، در آرزوی تجزیه کشوری هستند که از بسیار معدود کشورهایی در جهان می باشد که در طول تاریخ اقوام متفاوت در آن، رابطه ای اورگانیک با یکدیگر بر قرار کرده و مخرج مشترک فرهنگی و سیاسی که همان عنصر ایرانیت می باشد را خلق کرده اند؟  یا به قول حسنین هیکل، در خاورمیانه تنها دو کشور طبیعی وجود دارند یکی مصر است و دیگری ایران.  چگونه است که این افراد نه تنها چشم بر تاریخ می بندند، بلکه به تحریف و جعل آن می پردازند تا روایت مورد نظر خود را بیان کنند؟
البته علت را باید در موقعیت فوق العاده مهم استراتژیک و جغرافیایی ایران و حضور قدرتهای مسلط در آن دید:  اسرائیل ( بخصوص راستهای اسرائیل.)  از بدو وجود خود، به علت بسیار کوچک بودنشان و بسیار بزرگ بودن برنامه های آینده اشان که همان تبدیل شدن به قدرت مسلط منطقه بود، طرح موزاییکی شدن خاورمیانه را دنبال می کرد. به این معنی که کشورهای منطقه را به قومیتهای موجود در آن تجریه کند تا کشورهای بزرگ به کشورهای کوچک درگیر جنگ با یکدیگر تبدیل شده و در نتیجه بتواند قدرت مسلط منطقه بشود.  بهمین علت بود که از کردهای بارزانی در جنگ علیه رژیم بعثی عراق حمایت می کرد و یا در لبنان به حمایت از اقوام مسیحی که هسته مرکزی فالانژها را تشکیل می دادند دست زد.
البته از زمان انقلاب 57 به بعد که اسرائیل، متحد اصلی ( و بقول راستهای اسرائیلی، ایران متحد طبیعی آنها در برابر کشورهای عرب بود.) خود در خارمیانه، شاه ایران، را از دست داد، لازم دانست که این سیاست  را در مورد ایران نیز اعمال کند، چرا که بقول یکی از سیاستمدارهایشان که در چند سال پیش که گفت ایران بیش از حد بزرگ است! ( در حالیکه از منظر تاریخی، ایران هیچگاه این اندازه کوچک نبوده است.) بهمین علت است که از سازمانهای تجزیه طلب در کردستان و بلوچستان و..و حمایت می کند.

البته این اجرای این سیاست در راستای برنامه بسیار وسیعتری می باشد که جناح راست حاکمه آمریکا در پی آن بوده است که در سخنان هنری کیسینجر، بروشنی خود را نشان می هد:  
آمریکا در حالِ گسترش دام برای روسیه و چین است و دراین استراتژی آخرین میخِ "تابوت"، ایران است، کشوری که هدفِ اصلی‌ اسرائیل هم است. جنگ میتواند شروع شود. من به پنتاگون گفته بودم که هفت کشورِ خاورِ میانه بدلیل منابع طبیعی آنها باید مهار شوند. آخرینِ آنها ایران است. برای این استراتژی پنتاگون تقریبا خوب عمل کرده و فقط ایران مانده است. ایران می تواند شرایط را به نفعِ ما رقم بزند. ‌نیرو‌های جوانِ ما آمادگی چنین جنگی را دارند و ما میتوانیم از پس آن بر بیائیم. اگر "نفت" را مهار کنیم، کشور‌ها را مهار کرده ایم و وقتی‌ "غذا" را مهار کنیم، ملت‌ها را مهار کرده ایم.(1)

البته در این میان باید به نقش ترکیه که ترکیب ایدئولوژی پان ترکیسم آتاتورک که الهام گرفته از فاشیسم اروپایی می باشد، با سیاست دولت اودوغان که به نظر می رسد در رویای باز سازی امپراطوری عثمانی می باشد و نیز سیاست عربستان  که در صدد دفع خطر ایران و قدرت اول خلیج فارس شدن می باشد را در نظر گرفت.

این مجموعه سبب شده است که تمامی این کشورها و یا جریانهایی در درون این کشورها ( مانند نئوکانزواتیوها) یا جریانهای تجزیه طلب را ایجاد و یا از آنها حمایت کنند.  در این کانتکست در شفافیت کامل می شود دید که کسانی که آگاهانه و یا نا آگاهانه، خود را در خدمت این قدرتها در می آورند و عامل آنها می شوند، از منظر وجدان جامعه ملی ایران، که استقلال، عنصر اصلی آنرا تشکیل می دهد، خائن هستند و این وجدان، با آنها معامله خائن را خواهد کرد.  نیک خواهد بود که هر چه زودتر دست از خیانت بر دارند و در زمانی که بعد از حدود 120 سال مبارزه برای استقرار آزادیها و مردمسالاری، اجماع عظیمی در جامعه برای استقرار این اصول ایجاد و موانع ساختاری آن یک به یک یا از جا برکنده و یا در حال از جا برکنده شوند، همراه این کاروان شوند و شرم و حسرت در آینده را سهم خود از این جنبش تاریخی نکنند.  
(1): http://counterpsyops.com/2012/01/13/henry-kissinger-if-you-cant-hear-the-drums-of-war-you-must-be-deaf-accurate-satire/

در این رابطه هموطنی، مقاله زیر را فرستاد و من نیز پاسخ زیرتر! را نوشتم:


به نظر من دموکراسی به خودی خود از منظر اخلاقی برتری ذاتی بر شیوه‌های دیگر ندارد، مگر آنکه عادلانه باشد. دموکراسی اگر به قید عادلانه مقید نباشد، به‌سرعت به دیکتاتوری اکثریت منتهی می‌شود یا در بهترین حالت نسبت به سرنوشت "اقلیت‌های دائمی" بی‌تفاوت می‌شود. منظور من از "اقلیت‌های دائمی" گروه‌هایی در جامعه هستند که گرچه هویت متمایز و ویژه خود را دارند، اما هرگز نمی‌توانند به اکثریت تبدیل شوند. بنابراین، هرگز نمی‌توانند از طریق نظام رأی‌گیری به پاره‌ای از خواسته‌های اساسی خود که لزوماً از مصادیق حقوق بشر یا حقوق عمومی شهروندی نیست، اما برای ایشان بسیار مهم و ارزشمند است، دست یابند.

شرط لازم عادلانه بودن دموکراسی رعایت حقوق اقلیت، از جمله حقوق گروهی ایشان است. بنابراین، نظام دموکراتیکی که حقوق فردی شهروندان را رعایت می‌کند، اما نسبت به حقوق گروهی ایشان بی‌تفاوت است، از منظر اخلاقی نقصان دارد، یعنی عادلانه نیست. بنابراین، در متن یک نظام دموکراتیک عادلانه هر شیوه‌ای که برای تضمین حقوق فردی شهروندان به کار گرفته می‌شود باید در مورد تضمین حقوق گروهی ایشان نیز به کار گرفته شود. متأسفانه به نظرم در فضای روشنفکری ما هنوز اهمیت حقوق گروهی و "اساسی" بودن آن به خوبی درک و تصدیق نشده است. بنابراین، گام نخست شاید این باشد که باب این بحث در فضای گفت‌و‌گوی عقلانی در عرصه عمومی گشوده شود تا همانطور که جامعه کمابیش نسبت به حقوق فردی آحادش حساسیت بیشتری یافته است، نسبت به حقوق گروهی افراد (خصوصاً گروه‌های اقلیت) هم آگاهی و حساسیت بیشتری بیابد.. http://www.radiozamaneh.com/society/humanrights/2012/05/23/14723


پاسخ من:

 نمی دانم آقای کاکارش چقدر با ادبیات ما آشنایی دارند.  در این شک نیست که ما از طریق دموکراسی هم می توانیم استبداد اکثریت بر اقلیت را نیز تحمیل کنیم.  به همین علت است که:
- هدف نهایی ما استقرار مردم سالاری مشارکتی و شورایی می باشد  و به دموکراسی پارلمانی تنها به عنوان قدمی در آن جهت نگاه می کنیم و امید داریم که از طریق گفتگو و دامن زدن به مباحث لازم، جامعه، خود در این رابطه فعال شود، انسانها، به استعداد ذاتی رهبری در خود عارف شده و با کوشش و تمرین آن را رشد دهند و معمار سرنوشت خود شوند.

- دموکراسی که ما از آن سخن می گوییم، ازادی را ذاتی هر فرد می داند و در پی تحلیل روابط قدرت در رابطه: فرد با خود، فرد با جامعه و فرد با طبیعت می باشد.  وقتی قدرت و رابطه قدرت از میان رابطه ها برداشته شد، آنچه می ماند رابطه ازادی خواهد بود ( این از آنجاست که آزادی ذاتی انسان است و قدرت حاصل رابطه سلطه و حضور ذاتی ندارد.) که طبعا تضاد و رقابت و دشمنی و تنش را از جای برداشته و دوستی و بردباری و پذیرفتن دیگری را جایگزین آن می کند.

- دموکراسی که ما از آن سخن می گوییم در سطح ملی بر سه اصل بنا شده است: اصل اختلاف ( اینکه ایران هیچ نیست جز مجموعه ای از اقوام که هویت خاص و متفاوت خود را دارند و بنا براین اصل اخالاف باید پذیرفته شود.)  اصل اشتراک ( اینکه اقوام ایرانی در طول تاریخ با یکدیگر رابطه ای اورگانیک و مشترکی ایجاد کرده اند که به این مخرج مشترک،ایرانیت می گوییم.)  حق صلح ( به این معنی که اقوام متفاوت با هویتهای متفاوت ساکن ایران، حق دارند که در صلح و آزادی در کنار یکدیگر و با یکدیگر و در هم دیگر زندگی کنند.

- سیستم سیاسی آینده ایران، بر این اساس، باید خود را مجهز به مکانیسمهایی بکند که حقوق همه شهروندان ایرانی را نه فقط رعایت که اسباب  بالفعل شدن تمامی حقوق فردی و گروهی و اجتماعی ایرانیان را فراهم کند.

- در این نظام، دموکراسی بر اصول اعلامیه جهانی حقوق بشر نضج می گیرد و بنا براین بدیهی است که حقوق همه ایرانی از هر جهت رعایت خواهد شد.

-  وقتی هدف آزادی باشد، روش نیز جز آزادی نمی تواند باشد و از آنجا که نخبه گرایی که در عمل، جامعه را به دو گروه رهبری کننده و رهبری شونده تقیسم می کند، ناقض استعداد رهبری که ذاتی هر انسان می باشد و بنا براین نافی آزادی انسان، نشان از آن دارد که این نخبگان، هدف را نه آزادی که قدرت قرار داده اند.  چرا که اگر از عقل آزاد بهره مند بودند، به خود اجازه نمی دادند که بدون طی مراحل دموکراتیک، به خود سمت رهبری گروه و یا قومی را به خود بدهند.

-....و

آخر اینکه، به نظر من، ایرانیان برای اینکه در کنار یکدیگر و با یکدیگر زندگی کنند، نیازی به تئوریهای اتنیکی ساخته شده در غرب ندارند ( این را به عنوان کسی می گویم که با بیشتر این تئوریها آشنا هستم.) چرا که پایه فلسفی تمامی این تئوریها بر اصل ثنویت بنا شده که همان اصالت بخشیدن به قدرت است ( البته تئوریهایی هستند که کوشش جدی کرده اند که خود را از این رابطه رها کنند ولی از آنجا که اندیشه راهنمایشان شفافیت ندارد، دچار تناقض گویی شده اند.) در حالیکه در طول تاریخ، به علت حضور و عمل فرهنگ عارفانه که بر اصول مدارا و تسامح و پذیرفتن بنا شده ( مادر من برای بخشیدن قاتل فرزندش احتیاج نداشت که به ادبیات ( conflict resolution)، مراجعه کند، مولوی را در دل داشت می فهمید که در بخشش لذتی است که در انتقام نیست و نمی توانست بپذیرد که دردی را که او می کشد، دیگری هم بکشد.)  به راحتی از طریق فعال کردن این میراث بسیار غنی  در کانتکست سامانه ای دموکراتیک، ما را بی نیاز می کند.  بیایید در عین حال که از دیگران می آموزیم، حداقل در این زمینه خود کفا باشیم.  اینکه ادبیات فارسی ادبیاتی جهانی می باشد اینست که خطاب اصلی عرفان ایرانی، رو به انسان دارد و نه فقط روی به ایرانیان.  انسانیت را در ورای لایه های ملی و قومی و جنسی و طبقاتی شناسایی کرده و مورد خطاب قرار می دهد و به صلح و اندیشه و آزادی می خواند.

۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

خاتمی استاد فرصت سوزی و یکی از مظاهر ذلت ملی




یکی از هموطنان در فیس بوک خود مطلبی را در مورد آقای خاتمی منتشر کرده بود که چگونه انتخاب ایشان، دلهای بسیاریس را پر امید و شکست ایشان، همان افراد را انده زده و دلسرد کرد.  در این رابطه کامنت زیر را نوشتم و به گفتگویی منجر شد که فکر کردم که بعضی از این گفتگوها ( با تغییراتی جزئی) را در اینجا منتشر کنم:

"آقای خاتمی در عمل نشان داد که نه برای مردم و رایشان احترام قائل است ( که اگر بود، برای مثال، بر انتخابات تقلبی مجلس و ریاست جمهوری که به فاجعه احمدی نژاد منجر شد، مهر تایید نمی زد.) و هم نشان داد که دارای شخصیتی بس ضعیف، از نوع شاه سلطان حسین می باشد. بهمین علت بود که کسی که قرار بود چشم فتنه قتلهای سیاسی را در بیاورد، به کمک قوه قضائیه آمد و در سکوت با آنها همراه شد و در حتی سخن از تغییر قانون سایس را خیانت نامید و در جنبش 18 تیر دانشجویان، با مافیای حاکم همراه شد و بر دانشجویان سخت تاخت.

خلاصه اینکه آقای خاتمی، از عوامل اصلی تداوم رژیم خیانت، فساد و جنایت در وطن شد و مسئولیت بس سنگینی را بر عهده دارد و زمان پاسخگویی به وجدان جامعه ملی فرا خواهد رسید.
البته مردم هم باید مسئولیت خود را بپذیرند که چرا باور کردند که رژیم ولایت مطلقه فقیه قابلیت اصلاح شدن را دارد؟ مشکل رژیم مشکل ساختاری می باشد و جز به تغییر ساختار هیچ تغییر واقعی انجام نخواهد شد. همین بلا هم بر سر جنبش سبز آمد و نسل جوان را در فریب گفتمان اصلاح طلبی گیر انداختند. ولی عوامل باوری- روانی در این نسل، مستعد این گیر افتادن بود. قبلا در این رابطه چند مقاله نوشته ام. بزودی تفضیل بیشتری به آنها خواهم داد، شاید بکار هموطنان بیاید.

دیگر اینکه در مورد اینکه چرا خاتمی آمد باید بگویم که ما از اول می دانستیم که بعد از رای دادگاه میکونوس که تمامی رهبران رژیم، برای ترور رهبران حزب دموکرات، محکوم ( نه متهم که محکوم) شده بودند ( یکی از عللی که آمثال آقای رفسنجانی و رضایی و خامنه ای جرئت خارج شدن از ایران و رفتن به کشوری که قوانین بین المللی را لحاظ می کند اینست که خارج شدن همان و دستگیر شدن از طرف پلیس بین المللی همان.) و خروج سفران غربی و..و رژیم را در معرض سقوط قرار داده بود. و برای خارج شدن از این وضعیت و اینکه هم از فشار درونی بکاهند و هم به دنیا نشان بدهند که دارای پایه مردمی هستند، آقای خاتمی را جلو انداخته و قدری فضار را باز کردند. ولی همین اواخر یکی از هموطنانی که ارتباط مستقیم با درون رژیم داشته است و اخیرا از ایران خارج شده، در مکالمه ای که با یکدیگر داشتیم گفت که اطلاع دقیق دارد که برنامه علم کردن آقای خاتمی را در درون اطلاعات رژیم ریخته شد. علت هم بیرون بردن رژیم از مخمصه بود. این اطلاع هم تایید دیگری شد بر نظر ما."

هموطنی دیگر در پاسخ نوشت:
آقای خاتمی خوب کار را شروع کرد، ما تمامیت خواه بودیم، ما دنبال قهرمان میگشتیم، ما همه جیز را فوری میخواستیم. ما میخواستیم او خود را بخطر بیندازد. ولی او میدانست و اکنون هم میداند که با طناب پوسیده ما افراد بیرون گود نشین و لنگش کن اعتمادی نیست همان چیزی که در مورد آقایان موسوی و کروبی هم ثابت کردیم. ما از همه انتقاد میکنیم ولی لیلقت نداشتیم و نداریم بعد از سی سال یک سازمان اپوزیسیون منسجم داشته باشیم. فقط ادعا داریم و همه چیز را از همه بهتر بلدیم.

پاسخ دادم:
پس این مردم بودند که آقای خاتمی را مجبور کردند که بر انتخابات قلابی مجلس و ریایست جمهوری مهر تایید بزند و به قسمی که خورده بودند خیانت کنند؟ این مردم بودند که اقای خاتمی را مجبور کردند بگوید که سخن از تغییر در قانون اساسی، خیانت است؟ این مردم بودند که آقای خاتمی را مجبور کردند که پشت دانشجویان را خالی کند و بر آنها که به خود اجازه داده بودند که به بستن روزنامه ای اعتراض کنند، سخت بتازد؟ این مردم بودند....؟

هموطن دیگری نوشت:
در همان زمان بخش بزرگی از اپوزیسیون خارج از کشور این تز را داد که آوردن خاتمی برنامه وزارت اطلاعات بود و در این بین بر نقش حجاریان به عنوان نیروی اطلاعاتی سابق رژیم که جنین دکترینی ارایه داده و مورد استقبال حاکمیت قرار گرفته است و تیمی از درون «مرکز مطالعات استراتژیک مجلس» به سرپرستی «خوئینی ها» و افرادی نظیر «علوی تبار» و ... مسئول اجرایی کردن آن شده اند تاکید داشت.
در عین حال افرادی نظیر «عباس عبدی» بر این نکته تاکید داشتند که رژیم بشدت دچار بحران شده بود و از داخل و خارج مورد تهدید قرار داشت ، اما انتخابات دوم خرداد عامل نجات رژیم شد بدون آنکه خود رژیم قدر این فرصت بدستآمده را بداند و براحتی آنرا از دست داد !
مسایل رخ داده در طول ریاست جمهوری خاتمی بیشتر موید نظر دوم است تا اول! برای تایید نظر اول نیاز به ارایه سند یا تحلیلی واقعگرایانه با توجه به شناخت جامعه ایران در آنروزهاست که متاسفانه تا بحال از سوی اپوزیسیون چنین کاری صورت نگرفته است! همین تردید جناب دلخواسته ر صحت تعداد آرا نشان می دهد که چندان با فضای انتخاباتی آنروزها در ارتباط نبوده است! وگرنه حضور گسترده مردم بیشتر تایید شرکت بالای 70 درصدی مردم را داشت ! به نظر می رسد بیشتر تحلیل اپوزیسیون برپایه مخالفت صرف است تا تحلیل مبتنی بر اسناد و شناخت جامعه!
من آنروزها در ایران بودم و با تمام وجود ماجرای انتخابات را لمس و تجربه کردم! در همه جا شور و شوق بی نظیر بود! می توانم از خاش مثال بزنم، از سرخس، از پادگانهای مختلف نظامی... حتی خود تیم خاتمی شوکه بود! در نمایشگاه کتاب و مطبوعات که آمارگیری می شد، نتایج را باور نمی کردند!
عادل جان ،آن فضا بسیار متفاوت بود! کسانی که آنروزها را تجربه نکرده اند، برایشان باور آن دشوار است. از قضا یکی از بزرگترین ایرادهای وارد بر اپوزیسیون همین عدم ارتباط با جامعه و نشناختن آنچیزی است که در زیر پوست جامعهدر جریان است!
از آنجا که آنروزها بشدت درگیر انتخابات بودم و از دور و نزدیک شاهد بسیاری مسایل، آرای بیست میلیونی برایم بسیار واقعیست!
همان موقع که رادیو در صبح زود خبر از برتری خاتمی داد، بسیاری هم دیگر را از شادی در آغوش کشیدند! بسیاری که هیچ سنخیتی با حاکمیت نداشتند ! استقبال اهل سنت از خاتمی بی نظیر بود!در شهرستانها، بسیاری از زندانیان سابق، بخش اعظم اهل فرهنگ و هنر، ورزشکاران، نیروهای نظامی، اقلیتهای دینی و... چون با بسیاری از اینها سروکار داشتم به این اطمینان می گویم!"
پاسخ دادم:
آقای ... عزیز، در این که دوم خرداد همه را شوکه کرد شک نسیت. منهم که در لندن بودم آن موج را لمس کردم. رژیم هم شوکه شد. در همان زمان با یکی از حقوقدانان هوادار آقای خاتمی بحث کردم و می گفت که این رای، رای به خاتمی می باشد. پاسخ دادم که این رای بیش از اینکه رای به آقای خاتمی باشد رای به: 1. بر ضد کاندیدای مورد نظر آقای خامنه ای ( ناطق نوری) می باشد. 2. رای به اصول و اهداف راهنمای انقلاب که همان استقلال و آزادی بود می باشد که آقای خاتمی آنها را شعار خود کرده است.
گفتم تا همین چند هفته پیش اکثریت مطلق مردم آقای خاتمی را نمی شناختند و آقای خاتمی با بیان کردن این اصول و اهداف انقلاب است که موج ایجاد کرده است.

این سبب شد که مهمانان ناخوانده! برای اولین بار بعد از کودتا به پای صندوقهای رای بروند و بهمین علت بود که مخالفان خاتمی در درون رژیم، از او به عنوان بنی صدر دوم نام می بردند.

ولی اینکه 20 میلیون به او رای دادند جای تردید است، همانگونه که 40 میلیون رژیم در انتخابات سال قبل بشدت مورد تردید است. نمی دانم که شما چند سال دارید ولی اگر انتخابات اول ریاست جمهوری را یادتان باشد، در آ انتخابات، مدتها ایران را موج برداشته بود و شعار بنی صدر 100% تا ده کوره ها هم رسیده بود. ولی بنی صدر با وجود اینکه 76% آرا را بخود اختصاص داد، حدود 11 میلیون رای آورد. البته جمعیت ایران در آن زمان حدود 36 میلیون بود ( مجاهدین و کومله و حزب دموکرات و چند حزب دیگر انتخابات را تحریم کرده بودند. حزب جمهوری هم انتخابات را وسط زمستان انجام داد که بیشتر راههای روستایی را برف بسته بود و قادر به رای دادن نمی شدند.)

در هر حال، مسئله اول، تعداد دقیق شرکت کننده ها نیست، بلکه مسئله این است که |آقای خاتمی، فرصتی بسیار تاریخی نصیبش شده بود ولی به علت باور به ولایت فقیه و شخصیت بسیار ضعیف، تبدیل شد به استاد فرصت سوزی و در نتیجه آقای احمدی نژاد شد نتیجه اصلاح طلبی.

نوشتند:
جناب دلخواسته، در آنزمان خاص مورد اشاره شما، خواست تغییر قانون اساسی برای افزایش بیش از پیش اختیارات رهبری بود!به عبارت دیگر تلاش می شد تا به بهانه آنکه تغییر قانون اساسی، خواست دانشجویان و مردم است، اقدام به تغییر کرده اما در راستای محدودیت هر چه بیشتر مردم!

پاسخ دادم:
"آقا ... این کامنت شما از دستم در رفته بود و الان دیدم.  گفته بودید که: " جناب دلخواسته، در آنزمان خاص مورد اشاره شما، خواست تغییر قانون اساسی برای افزایش بیش از پیش اختیارات رهبری بود!به عبارت دیگر تلاش می شد تا به بهانه آنکه تغییر قانون اساسی، خواست دانشجویان و مردم است، اقدام به تغییر کرده اما در راستای محدودیت هر چه بیشتر مردم!"

نه آقا کیوان این از دروغهای دیگری بود که همکاران اقای خاتمی ساختند تا توجیه گر سخن ایشان بشوند.  شما از خودتان سوال بکنید:
1. مجلسی که اکثریت مطلق آن را اصلاح طلبان تشکیل می دادند و آخر کار هم کار به بست نشستن رسید، چگونه از طریق این مجلسی امکان داشت که اختیارات ولی مطلقه فقیه را افزایش بدهند؟
2. البته در همین مجلس بود که  از طریق اقای کروبی، در عمل،حکم حکومتی را هم جز اختیارات رهبر کرد و اولین حکم حکومتی از طریق آقای کروبی بود که به اجرا در آمد.
واقعیتی که همراهان آقای خاتمی با این دروغ سعی در پوشاندن آن کرده اند اینست که در آن زمان فشارهای بسیاری از طرف جامعه وارد می شد که اختیارات ولایت فقیه و شورای نگهبان ( مانند لغو استصوابی کردن کاندیدا شدن نامزدها.)  را محدود تا فضا برای حضور بیشتر حق حاکمیت مردم باز شود.  اقای خاتمی در این رابطه بود که سخن از تغییر قانون اساسی را خیانت خواند و گرنه اختیار رهبری با حکم حکومتی بسیار بیشتر هم شده بود و ایشان صدایشان در نیامده بود.  بی علت نبود که در اخر خود را تدارکاتچی ولی فقیه توصیف کردند.  البته اینهم از بی شخصیتی و عدم آگاهی به کرامت خود و نیز حق مردم بود، وگرنه ایشان حق نداشت که چنین ذلتی را بپذیرد و حداقل کاری را که می توانستند انجام دهند این بود استعفا کنند."


 البته مسئله ای را بسیاری از هموطنان ما فراموش می کنند اینست که کوشش زیادی در یافتن گذشته افراد نمی کنند.  اگر میکردند، خیلی زود به شخصیت متلون و ضعیف ایشان پی می بردند.  برای مثال ایشان همان کسی بودند که وقتی در آلمان بودند و اعلام شد که بنی صدر، به عنوان رئیس جمهور انتخاب شده است از شادی در پوست خود نمی گنجیدند.  ولی بعد هم ایشان در روزنامه خود در روزهای قبل از کودتای سی خرداد در رابطه به حمله چماقداران به تظاهر کنندگان نوشتند که دیروز امت حزب الله مخالفان را زیر پای خود له کردند.  هم ایشان بود که  چنان بی اخلاقی را در مورد زنده یاد بازرگان مرتکب شدند و با وجود اینکه قول داده بودند که مقاله بازرگان را در روزنامه اشان چاپ کنند، از انتشار ان خوداری و در عوض سه مقاله بر ضد بازرگان نوشتند.  ایشان همان کسی بودند که در طول جنگی که بقول وزیر آموزش و پرورش که با افتخار می گفت که تا به حال پنجاه هزار دانش آموز در جبهه کشته شده اند، وزیر تبلیغات چنین جنگی بودند ویا زمانی که آیت الله منتظری کشتار اسیران را افشا کرد و اعتراض، ایشان نقش فعالی در برکنار کردن منتظری بازی کردند و...و  منظور اینکه اگر مردم ما در مورد تاریخ شخصیتها کنجکاوی بخرج می دادند و از این طریق با واقعیت آنها آشنا می شدند، هیچوقت امید خود را به کسانی مانند آقای خاتمی نمی بستند که بعد اینگونه نا امید و سر خورده شوند و بدتر، اینکه به توجیه نقض عهدهای متعدد آنها بنشینند.  امیدوارم که دوستداران آقای خاتمی، در عین حال که از حقوق انسانی ایشان دفاع می کنند، رفتار سیاسی ایشان را در صراحت کامل به نقد بکشند.   
 

پاسخ آمد:
" جناب دلخواسته عزیز، بر اساس اصل الحاقی 177 قانون اساسی جمهوری اسلامی مصوبه 1368، شرایط و تیم تغییر قانون اساسی به شکل زیر است:
«بازنگری در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، در موارد ضروری به ترتیب زیر انجام می‌گیرد. مقام رهبری پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام طی حکمی خطاب به رییس جمهور موارد اصلاح یا تتمیم قانون اساسی را به شورای بازنگری قانون اساسی با ترکیب زیر پیشنهاد می‌نماید:

اعضای شورای نگهبان.
روسای قوای سه گانه.
اعضای ثابت مجمع تشخیص مصلحت نظام.
پنج نفر از اعضای مجلس خبرگان رهبری.
ده نفر به انتخاب مقام رهبری.
سه نفر از هیأت وزیران.
سه نفر از قوه قضاییه.
ده نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی.
سه نفر از دانشگاهیان.
شیوه کار و کیفیت انتخاب و شرایط آن را قانون معین می‌کند. مصوبات شورا پس از تأیید و امضای مقام رهبری باید از طریق مراجعه به آراء عمومی به تصویب اکثریت مطلق شرکتکنندگان در همهپرسی برسد. رعایت ذیل اصل پنجاه و نهم در مورد همهپرسی "بازنگری در قانون اساسی" لازم نیست. محتوای اصول مربوط به اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر اساس موازین اسلامی و پایههای ایمانی و اهداف جمهوری اسلامی ایران و جمهوری بودن حکومت و ولایت امر و امامت امت و نیز اداره امور کشور با اتکاء به آراء عمومی و دین و مذهب رسمی ایران تغییر ناپذیر
است.»
همانگونه که ملاحظه می کنید در این تیم نمایندگان مجلس وزنی ندارند! علاوه بر آنکه تفسیر قانون اساسی بر عهده شورای نگهبان است و آنها می توانند در تفسیر انتخاب 10 نماینده مجلس را بر عهده شورای نگهبان بگذارند!

پاسخ دادم:
دقیقا آقا ...  برای همین بود که ما از اول می گفتیم که مشکل این رژیم ساختاری می باشد و اصلاح پذیر نیست و اصلاح آن همان نبود کردن آن است.  ولی جریانی در میان اصلاح طلبان بود که این نظر را تبلیغ و تغذیه می کردند که باید از طریق فشار از پایین ( همان نظریه آقای حجاریان: فشار از پایین و چانه زنی از بالا.  که در واقع استفاده ابزاری از مردم بود و بر اصل نخبه گرایی بنا شده بود.) رژیم را مجبور کرد که خود مشغول رفرم شود و آقای خامنه ای چراغ را سبز کند و در نهایت مشغول سلطنت کردن و نه حکومت کردن بشود.  هشت سال فرصت را به خیال این رویا از دست ملت گرفتند.
ولی آقای خاتمی حتی یکبار از مردم دعوت نکرد که با حضور خود در خیابانها ( که در اینصورت تمامی شهرهای ایران به جنبش می آمد.) این فشار را وادار کنند.  چرا؟  هیچ دلیلی جز این نمی تواتند داشته باشد که نیک می دانست که اکثریت مردم این رژیم ( که در واقع ضد اهداف و اندیشه انقلاب بهمن است.  ضد انقلاب حاکم در لباس انقلاب.  زمانی که ما انقلاب کردیم، اکثریت مردم حتی اسم ولایت فقیه را هم نشنیده بودند.  آنچه شنیده بودند تعهد آقای خمینی به دموکراسی و آزادی و عدالت اجتماعی بود که در 124 مصاحبه به تکرار بیان کرده بودند و بعد در پیش نویس قانون اساسی متبلور شده بود.) را نمی خواهند و زمانی که برای اولین بار بعد از کودتای خرداد شصت امکان آن را بیابند که در خیابانها حضور پیدا کنند، امکان بسیار دارد که خواسته های قلبی خود را بر زبان بیاورند. 

البته در جنبش سبز با دادن شعارهایی مانند استقلال، ازادی، جمهوری ایرانی و یا مرگ بر اصل ولایت فقیه، این خواسته ها را بیان کردند.  ولی لشکر روشنفکران و سیاست بازان اصلاح طلب بر سرشان ریختند که تند روی!!! کرده اید  عجیب است، مردم خواستار اصلی ترین حق از حقوق خود که همان مشارکت در سرنوشت خود است می شوند و اینها می گویند که چه غلطا!  این حرفها بشما نیامده! بروید سر جایتان بنشینید و رادیکال بازی در نیاورید!  ( البته  سردمداران کسانی که این حرفها را زدند، بدون استثناء همه از کسانی بودند که در کودتای سی خرداد بر ضد اولین منتخب مردم شرکت و استبداد سیاهی را بر وطن حاکم کردند.  توطئه سکوت در مورد کودتا، بیشتر نشات از همین جا می گیرد.)

البته جنبش سبز با خود را گرفتار گفتمان اصلاح طلبی کردن محکوم به شکست کرده بود و تا زمانی که این گفتمان به گفتمان انقلاب ( که در واقع همان ادامه انقلاب بهمن است.) تحول نکند، آش همین آش خواهد بود و کاسه همین کاسه  و رژیم مافیاها، وطن را از بحرانی به طرف بحران دیگری خواهد کشاند، کاسه های زهر را هم یکی بعد از دیگری و بعد از تحمیل خسارتهای عظیم به وطن ( مطالعه ای نشان داده است که فقط خسارت اقتصادی سر مسائل هسته ای، بیش از 3000 میلیارد دلار بوده است.) سر خواهد کشید ( بعد از گروگانگیری که آن بلا را بر سر ایران آورد و فقط خسارت اقتصادی آن سی میلیارد دلار آن زمان بود، آقای نبوی در اعتراض بنی صدر گفت که چرتکه نندازید!!!  بعد از جنگ هم که که نسلی را بروی میادین مین و در آوراگی از بین بردند اقای رفسنجانی گفت که خسارت مالی آن 1000 میلیارد دلار بود، آقای خمینی تو دهان هر کسی که خواست که راجع به جنگ سوال کند زد.) و ایران را در حلقه آتش قرار دادن و سوزاندن بهترین فرصتهای رشد در 200 سال اخیر، از دست خواهد داد.

ایران، در بهترین موقعیت 200 سال اخیر، فاسد ترین، جنایتکارترین و بی کفایت ترین رژیمها را دارد و فرصتهای سازندگی و رشد را بگونه ای سیستماتیک از بین برده است و می برد.  امیدوارم که نسل جوان هر چه بیشتر به نقد اندیشه راهنمای خود بپردازد و در ادامه مبارزه 120 ساله ایرانیان برای استقرار آزادیها در ایران مستقل، مانع آخر را که "روحانیت" قدرت طلب حاکم ضد اسلام به عنوان گفتمان آزادی، را با یک جنبش عمومی از جای بردارد.  تاثیرات جهانی یک چنین جنبشی، قرن بیست و یکم را قرن ایران خواهد کرد.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

شهادت زمان: موضع بنی صدر بعد از صدور حکم اعدام سلمان رشدی


از جمله مشخصات عمل بر اصولی که بر حق بنا شده اند، فرا زمانی و فرامکانی بودن آن می باشد.  از این جهت است که گفته می شود که نه اینکه چون خدا می گوید حق است، بلکه چون حق است، خدا می گوید. 
در ماجرای آقای شاهین نجفی می بینیم که بسیاری بنا بر مصلحت و بازیهای سیاسی به دفاع از عمل آقای نجفی برخواسته اند.  بسیاری از این کسان، همان کسانی بودند که در جریان حکم آقای خمینی در رابطه با اعدام سلمان رشدی، سکوت کامل کرده بودند و حالا چون جو را مساعد می بینند شده اند مدافع سینه چاک حق آزادی بیان و آنقدر درک خفیفی از آزادی دارند که فحش و تمسخر را تابو شکنی! می دانند. 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه

As Argentina nationalzes its oil industry what else we can learn from Mussadegh?




Some are calling Cristina Fernandez de Kirchner, the Argentinian president, the Mussedegh of Argentine.  Why? After the Argentinean economy collapsed, the country kicked the IMF out and successfully reconstructed its economy. Now, it is seeking to deepen these structural changes by nationalizing natural resources –a policy previously deployed by Mussadegh (the Iranian prime minister who nationalized oil in 1951 before being overthrown in an American-British coup) and nationalized its natural resources.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

به یاد فردین و قتاب فروشی من


یاد فردین هم بخیر.  تا آنجایی که می دونم انسان با معرفتی بود.  بیشتر کشتی گیرها یک رگه عیاری درشون وجود داره ( البته نامرد که در همه جا هست.)  این آواز هم در حدی که می شد، صدای اعتراض به گسترش شکاف طبقاتی در جامعه بود.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

فتوای حکم "ارتداد" شاهین نجفی مانع نقد کار نجفی ها می شود*


کدام جرم؟
 اولین سوالی که در این رابطه مطرح می شود اینست که آیا آزادی بیان حد و مرز دارد و اگر دارد حد و مرز قانونی آن کجاست؟  تنها محدودیتی که در همه نظامهای حقوق محور بر آزادی بیان روا دانسته شده است مشارکت در رفتارهای مجرمانه است.  برای مثال اگر کسی به قصد دستبرد به مغازه ای وارد شود و همزمان به یکی از همدستانش که اسلحه در دست دارد بگوید: "شلیک کن"، این چنین آزادی بیانی جایز نیست زیرا مشارکت در عملی مجرمانه است. حال سوال این است که خواندن ترانه ای در تمسخر نقی در کدام نظام حقوق محور مشارکت در عمل مجرمانه تلقی می شود؟ کدام عمل مجرمانه؟

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

مسعود بهنود و زبان فریب اصلاح طلبی او


پیشنهاد می کنم که قبل از خواندن نقد کوتاه من از مقاله اخیر آقای مسعود بهنود، اول مقاله ایشان را بخوانید:

آقای بهنود، در این مقاله مطابق معمول دروغ و راست را به هم چسبانده اند و با استفاده از منظق صوری و نیز با سوء استفاده معمول از مصدق، بیشترین سعی خود را بکار برده  تا بگویند که مصدق اصلاح طلب بود و ماند، پس ما نیز باید از رادیکالیسم! دوری کنیم و اصلاح طلب باقی بمانیم.