۱۳۹۳ دی ۲۸, یکشنبه

فاشیسم اروپایی پدر خوانده پان فارسیسم، پان کردیسم، پان ترکیسم و پان عربیسم



This blog argues that pan-Persianism, Pan-Arabism, Pan-Kurdism and Pan-Turkism are all inspired by fascist European philosophy

آقای دکتر نصر الله پور جوادی گفته اند(1) که عربها از ایرانی ها بدشان می آید و ایرانی ها از عربها.   شنیدن این نوع سخن از استادی تاریخ دان بس عجیب است.  چرا که هیچ پایه علمی و پژوهشی ندارد.  تنها نظر است آنهم نظری که در تضاد با عنصر ایرانیت که بر اصل راهنمای توحید و دوستی و و نفی دگر باشی بنا شده است، قرار دارد و آنهم بدون هیچ پشتوانه پژوهشی قابل دفاع.  عجیب تر این است که بخواهیم بنایی را نیز بر این نظر بنا کنیم.  پایه تاریخی هم ندارد و برای مثال در انبوه اندیشه ها و نظرات خداوندگاران فرهنگ و ادب ایرانی، مانند فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی، اینگونه نگاه و نظر، نه فقط نسبت به عرب که به نسبت به هیچ ملت و قوم و قبیله ای وجود ندارد چرا که اصل راهنمای ایرانیت، اصل راهنمای <بنی آدم اعضای یکدیگرند> می باشد و اینگونه است که چنین نظری و عنادی و دشمنی از خداوندگاران فرهنگ ایرانی قابل استخراج نیستند. 

اشتباه نشود و البته همه می دانیم که در تاریخ ما شاهد نبردهای سردارانی مانند بعقوب لیث و بابک بر ضد خلفای عرب بوده ایم ولی عنصر محرکه این نبردها نه ضد عرب بودن که مبارزه بر علیه زیر سلطه قرار گرفتن بوده است.  همین نبرد برای دفاع از استقلال قبلا در برابر یونانیها در غرب، چینی ها در آسیای مرکزی و بعدها در برابر غزها و مغولان و...و انجام شده است و هیچ ارتباطی به دشمنی داشتن با این اقوام و کشورها نداشته است، بلکه مبارزه بر علیه سلطه بوده است(بعد هم که شکست خورده است در عرض یکی دو نسل عنصر مسلط را در خود هضم و با خود یگانه کرده است.) 

مسئله ای که متاسفانه تا بحال و تا آنجا که می دانم مورد توجه پژوهشگران قرار نگرفته این است آبشخور مشترک پان فارسیسم/پهلویسم، پان عربیسم(بخصوص شاخه بعثی آن)، پان کردیسم و پان ترکیسم می باشد که همگی الهام گرفته از فاشیسم اروپایی اوائل قرن بیستم است و در واقع و از منظر گفتمانی این فاشیسم نژادی اروپایی است که پدر خوانده این ایئولوژیها می باشد و پسر و دختر خوانده های این پدر با یکدیگر در حال مبارزه هستند. به همین علت است که همه دست به تاریخ سازی متناسب با خود می زنند که بر تضاد و دگر باشی/othering  بنا شده است، و با کمک فلسفه فاشیسم عنصر نژاد و برتری نژادی و در نتیجه پست تری دیگر نژادها را وارد گفتمان سیاسی خود کرده اند و اینگونه پوشش گفتمانی برای اهداف سیاسی خود ایجاد می کنند.  اسطوره شدن نژاد و زبان و ملت(از درون این گفتمان.) و کوشش در پالودن آن از "آلودگی" زبانی از این طریق است که به یکی از عناصر اصلی این گفتمان تبدیل می شود.  

متاسفانه وقت تحقیقی گسترده در این رابطه را ندارم ولی امیدوارم یک یا چند نفر از هموطنان اهل پژوهش، این فرضیه را موضوع تحقیق خود قرار دهند.

(1): http://www.balatarin.com/permlink/2015/1/16/3777406

۱۳۹۳ دی ۲۵, پنجشنبه

سروش و تعطیل کردن دروسی که "اسلامی" شدن را بر نمی تابند



شاید بشود گفت که مردم وطن، بخصوص نسل جوان، بیش از هر چیز قربانی تحریف تاریخ انقلاب و نقش دولتمردان در باز سازی استبداد بعد از دوره کوتاه بهار آزادی می باشد.  برای مثال، برای اینکه اصلاح طلبان حاضر، بخصوص اصلاح طلبان دولتی نقش خود را در باز سازی استبدادی بس خونریز و تبهکار پنهان کنند و یا توجیه، به دو روش دست زده اند:

- یک روش تحریف و سانسور تاریح انقلاب است بطوری که نسل جوان ما نمی داند که وضعیت فاجعه باری که وطن از آن رنج می برد نه نتیجه انقلاب که نتیجه کودتای در انقلاب در 30 خرداد شصت(که پیروزی نهایی جناح استبداد بر جناح مردم سالار بود.) بوده است می باشد. اینکار اینگونه انجام شده است که کودتا را بر کناری قانونی رئیس جمهور به علت عدم کفایت نمایانده اند و اینکه رئیس جمهور بوسیله مجلسی بر کنار شد که قانونی بودن آن را خود پذیرفته بود.

- با استفاده از تئوریهای انقلابات اجتماعی لیبرالیستی(و فقط لیبرالیستی.  همه اشان نیز از تاکویل شروع می کنند)، نتیجه محتوم هر انقلابی را باز سازی استبداد، بزرگتر و سرکوبگر شدن دولت نمایاندند و با اینکار به دو هدف رسیدند:

1. از خود و نقش خود در باز سازی استبداد و سرکوب و اعدامها رفع مسئولیت کردند چرا که انقلاب را مسئول خشونتهای خود می دانند.  انگار که انقلاب هیولایی بوده که در جنگ خدایان یونانی،  دستان نامرئی زئوس آن را از آسمان بوطن فرستاده و قدرت جادویی این هیولا آنها را در اختیار خود گرفته و اینگونه اینها به مامورانی بی اختیار برای اجرای دستورات این جبار تبدیل شده اند.  بنابراین وقتی که این آقایان و خانمها در آن زمان فریادهای اعدام باید گردد را سر می داده اند و برای باز سازی استبداد هورا می کشیدند و گردهمایی و روزنامه های مخالفان خود حمله می کردند و وقتی آقای خمینی می گفته است که  قلمها را می شکنم اینها با فریادهایی از سینه بر آمده الله اکبر می گفتند و هر کسی را که حرف از آزادی میزد را لیبرال و غربزده و مامور آمریکا می خواندند و  ماشه را برای اعدامهای فله ای می کشیدند و یا شلاق را بر بدن زندانی می کوبیدند و...و خود هیچ مسئولیتی در انجام این کارها نداشته اند و باید یقه هیولای انقلاب را چسبید.  می بینیم که با اینگونه نه تنها اینها هیچ مسئولیتی در قبال خشونتهای خود ندارند بلکه در واقع و با این حساب به قربانین هیولای انقلاب تبدیل می شوند، منتهی قربانیانی که بجای مردن، می میراندند و بجای زندانی شدن زندانی می کردند و بجای شکنجه شدن، شکنجه می کردند.

2. وقتی موفق شدند که از انقلاب و بخصوص انقلاب بهمن چنین هیولایی را تصویر کنند، البته نسل جوان هر قدر از وضعیت فساد و خشونت و سرکوب در وطن بی تاب باشد باز می پذیرد که به هر قیمت باید از انقلاب به عنوان روش برای سرنگونی مافیای تبهکار دوری کرد و راهی جز اصلاح وجود ندارد چرا که وضعیت هر چه بد باشد، انقلاب آن را بدتر خواهد کرد.  البته زمانی که نسل جوان جرئت نکند از خط قرمزی که اصلاح طلبان برایش رسم کرده اند عبور کند، اینها نه تنها هیچگاه نیازی به پاسخگویی به نسل جوان در مورد کارنامه خشونت بارشان نخواهند داشت بلکه ضمانت می کند که در چرخه قدرت در دور بعدی باز به حکومت باز گردند و خاتمی نقش تدارکاتچی بودن را دو باره بر عهده بگیرند.  جنبش سبز اینگونه بود که شکست خورد چرا که عمل در درون گفتمان اصلاح طلبی نتیجه ای جز شکست نمی توانست داشته باشد.

برای جلوگیری از چنین وضعیتی و بهتر بگویم برای خارج شدن از خندق اصلاح طلبی که اصلی علت طولانی شدن عمر استبداد در بعد از انقلاب است، جامعه نیاز دارد تا از تمامی کسانی که در باز سازی استبداد دست داشته اند بخواهد که در شجاعت و صداقت کامل نقش خود را بدون توجیه و اما و اگر در این باز سازی اظهار کنند. 

از جمله کسانی که تا بحال مسئولیت خود را در "انقلاب" فرهنگی در سرکوب دانشگاه ها و  "اسلامی" کردن دروس و رشته های دانشگاهی بر عهده نگرفته است و بارها گفته است که هیچ نقشی در زمینه "اسلامی" کردن دانشگاه ها نداشته است آقای سروش می باشد.  خب این واقعیت ندارد.  برای مثال، چند روز پیش مصاحبه آقای سروش را با یکی از اساتید نشریه ماهانه دانشگاه انقلاب شمار مهر 1360 را برای من فرستاد(1) که در آنجا از جمله می بینیم که ایشان می گویند:

"در زمینه سایر کمیته ها من این ...(کلمه ناخواناست: رمر) واقعا بشما بگویم که اگر ما نتوانیم به یک برنامه مناسب و دلچسبی برسیم که از اسلامی بودن آن احساس رضایت نکنیم ما واقعا ترجیح می دهیم آن رشته همچنان بسته و متوقف بماند تا انشالله به نتیجه مطلوب برسیم..."

این استاد عزیز از این نالان بود که چرا با وجود چنین اسنادی، کسی در این باره سخن نمی گوید؟

حال پیشنهاد من به آقای سروش و نیز دیگران این است که اگراصل ببخش و فراموش نکن را مدل برخورد با کسانی که از معماران و کارگران باز سازی استبداد بوده اند قرار دهیم، مردم ما در درجه اول حق دارند بدانند که اگر قرار بر بخشش است(و من به این معتقد.) باید بدانند که چه چیزی را میل دارند ببخشند.  برای مثال آقای اکبر گنجی همیشه این سخن را تکرار کرده اند ولی یکبار از نقش خود در باز سازی استبداد و در زمانی که رژیم از کشته های مخالفان خود پشته می ساخت نگفته اند.  اگر کسی به نوشته های ایشان مراجعه کند و گذشته ایشان را نشناسد، فکر می کند که ایشان در کارنامه خود جز دفاع از آزادی و حقوق انسانها ندارند.

اینکه آقای سروش بعدها در مقابل استبداد ایستادند و پایه های تئوریک آن را به چالش کشیدند و مورد غضی مافیای حاکم قرار گرفتند البته کاریست قابل احترام و ماندنی، ولی، در عین حال، مردم ما حق دارند که تصویر کاملی از ایشان داشته باشند، چرا که همانطور که زندگی سیاسی اقایان موسوی و کروبی از نه گفتن بزرگ به کودتای انتخاباتی شروع نشده است و پیشینه آن به دوران معماری آنها در باز سازی استبداد  باز می گردد و سوالهای بسیار طلب پاسخ می کنند، دیگر اصلاح طلبان نیز نیاز به صادق بودن با مردم دارند تا جامعه با داشتن تمامی اطلاعات قضاوت خود را انجام بدهد.

امید که جامعه ملی ایران روز بروز کوشش خود را در یافتن پاسخ امور واقع انقلاب آنگونه که واقع شدند بیافزاید.
(1) http://www.scribd.com/doc/252541163/Daneshgah-e-Enqelab-No-4-Dr-Soroush-calls-for-Islamicization-of-Universities

۱۳۹۳ دی ۲۴, چهارشنبه

Banisadr argues that freedom of expression must be absolute






In an interview with radio Asre Jadid, Banisadr argued that the freedom of expression must be absolute. This is not to say that accusations, insults and fabrications are not exercised under the pretext of freedom of expression. However, he said that if we want to argue there should be a limit to the freedom of expression, then this must be policed. The state is the institution which we assign to do the policing and given the nature of its power, it will try to do away with any freedom of expression which is considered a threat to the power of state (like Iran’s regime). So, not only there should not be any limit to the freedom of expression; furthermore, one has to use occasions when accusations, lies and fabrications are made as opportunities for critiquing this limitation. Banisadr said that he has discussed this in detail in his book (The Foundations of Democracy).

He also added that the reaction to insulting the prophet can never be violent and terroristic, which is a pure crime. The Koran explicitly states that the best of the people are those who listen to different opinions and choose the best. The criminals who are committing such crimes should know the Koran is explicit in stating that when faced with insult, one should only walk away from it with dignity (Chapter Al-Forqan, verse:  “..., and when they pass near ill speech, they pass by with dignity).

Then he talked about terrorism and reminded the listeners that he discussed this it in his other book, Totalitarianism, in which he argued that that power  does not exist without terror. Even the western countries which see themselves as democratic have terror organizations. For example, we are well aware of the CIA's operations of terror, kidnapping and torture. Or in France, President Charles de Gaulle had a terror groups called: "SAC"(1). Even during negotiations about French hostages held in Lebanon, Charles Pasqua, the French Interior Minister at the time, had suggested to his Iranian negotiators (who were asking to silence Banisadr) not to silence him but to kill him in return for the freeing of the hostages.

He further continued and reminded the listeners that when G. W. Bush was going to attack Afghanistan, in order to get rid of al-Qaeda (which was initially created by the US) he wrote an article warning Bush that such policy would only lead to the expansion of terrorism.

Finally, he strongly criticized Islamic societies and argued that we have a serious problem, which goes back to our understanding of Islam. We need to do some thorough soul-searching and critical thinking. We can’t blame the west for everything that is wrong in our societies. We need to change in order to become independent and free both as individuals and nations.

I suggest listening to all of the interview.

(1): http://www.de-gaulle.info/p-chairoff.shtml

روزنامه انقلاب اسلامی و نشریه چارلی هبدو



صفهای طولانی برای خرید نشریه چارلی هبدو من رو یاد سال شصت انداخت. در چند ماه آخر قبل از کودتای 30 خرداد، روزنامه انقلاب اسلامی چنین حالتی پیدا کرده بود. مردم قبل از رسیدن روزنامه در دکه های روزنامه فروشی صف می بستند و وقتی که روزنامه می رسید جمعیت تو سر هم می زدند تا روزنامه را بخرند. در کل روزنامه روی دکه 5-10 دقیقه هم دوام نمی آورد و بعد از مدت بس کوتاهی، جایی را که دکه دار برای انقلاب اسلامی در دکه گذاشته شده بود بصورت یک گودال دیده می شود که دور و ورش را روزنامه یی مثل جمهوری اسلامی و رسالت که روی دکه باد کرده بودند گرفته بود. یادمه بعضی وقتها که سرم خیلی شلوغ بود از بعضی از شاگردانم خواهش می کردم که بروند و صف بایستند تا روزنامه را بگیرند و بعد از مدتی که بر می گشتند، با خوشحالی در حالیکه روزنامه رو لوله کرده بودند از دور روی سر تکون می دادند چرا که توی آن جمعیت دست یافتن به روزنامه نشانه موفقیت بود.
تیراژ روزنامه به حدود نیم میلیون رسیده بود و آقای محمد جعفری مدیر روزنامه در خاطرات خود می نویسد که در آمار گیری که در سراسر ایران انجام داده بود به این نتیجه رسیده بود که تیراژ باید به یک میلیون برسد ولی دولتیان با کنترل کاغذ و چاپخانه مانع دو برابر کردن تیراژ روزنامه شده بودند.
این هم خاطرمان باشد که در آن زمان جمعیت این نصف زمان حال و تعداد بیسوادان دو برابر درصدی زمان حال بود. اگر این عامل را هم در نظر بگیریم، برای درک بهتر محبوبیت رئیس جمهور و روزنامه اش می شود تصور کرد که فروش روزنامه یک میلیون در روز بوده ولی دو میلیون متقاضی داشته است. این را هم در نظر داشته باشیم که روزنامه در ایران، حداقل در آن زمان، مصرف فردی بسیار محدودی داشت چرا که روزنامه از دست خریدار در خانواده دست بدست می شد.
اما شباهت صفهای روزنامه انقلاب اسلامی و چارلی هبدو:
صفهای انقلاب اسلامی برای این بود که وجدان جمعی جامعه ملی فراموش نکرده بود که هدف اصلی انقلاب استقرار مردم سالاری بود و نه باز سازی دیکتاتوری در شکل دینی آن. از این منظر، موضع اولین رئیس جمهور را که سخت و بدون معامله و سازش با قدرت در حال افزایش استبدادی در افتاده و بعنوان محافظ آزادی ها و بقول خودش که کوشش داشت که آن را در برابر گرگهای آزادی خوار حفظ کند، سخت پاس می داشت. بنابراین صف کشیدن و خرید روزنامه انقلاب اسلامی، نه گفتن به ابرهای ضخیم و تیره استبداد که در حال فرا گرفتن آسمان وطن بود، می بود.
صفهای طولانی برای خرید نشریه چارلی هبدو، نیز بیش از اینکه نشانگر محبوبیت این نشریه می باشد( تا قبل از کشتار کاریکاتوریستها، تیراژ نشریه 60 هزار بود، که برای فرانسه تیراز پایینی می باشد.) نه گفتن به دشمنان آزادی می باشد و در کل عملی سمبلیک است(اگر تیراز نشریه در ماه های آینده سیر نزولی طی نکرد، معلوم خواهد شد که تحلیل من غلط بوده است.)
از این منظر، هر دو صف، بستن صف در برابر یورش استبداد بود.

۱۳۹۳ دی ۲۱, یکشنبه

اولین لحظه تماس



اولین لحظه تماس است.  خانم دکتر آمد تمیزش کرد و وزنش کرد و در اینجا گذاشت.  بطور غریزی دستم را بطرفش بردم که انگشتم را گرفت و رها نمی کرد.  انگار تنها چیزی بود که در دنیای ناامن جدیدی که لحظه ای پیش به آن پرت شده بود کمی به او امنیت می بخشید.  در حالت شوک مانند نگاهش کردم و گفتم این بچه منه.  مادر بچه رو از ماه ها پیش در رحم حس می کنه و با او بیدار می شه و و می خوابه و با او حرف می زنه و لقدهای او را حس می کنه ولی برای من پدر، آن لحظه، لحظه اول تماس بود.  پدری از آن زمان است که بواقع شروع میشه. 
اصلا یادم نمیاد که گریه کرد یا نه ولی قشنگ وحشتی ساکت که سراسر وجودم را گرفت در یاد دارم چرا که اینگونه ترسها بسیار نادر بسراغ آدم می آید.  از آنجا که می دانستم که در تنهایی و هر دو دور از خانواده هایمان و بدون هیچ کمکی و تجربه ای مسئولیت لیلای کمی بیشتر از دو کیلو برای همیشه بر گردنمان افتاده است و سالهای سال ما مرکز ثقل و مامن این نوزاد که از هر نظر بما وابسته است خواهیم بود.  وحشت از این مسئولیت در تنهایی بود.  تا این زمان من و همسرم مرکز زندگی هم بودیم و حال این مرکز به این نازنینی که فقط بلد است بخوابد و گریه کند و بمکد و تر بزند انتقال پیدا کرده است و در خدمت شبانه روزی او. 
امشب در خواب بلندش کردم که به تختش ببرم و دیدم چقدر سنگین شده و یاد زمانی افتادم که اصلا وزنش را حس نمی کردم.   شب اول در خانه تمام شب رو روی دستم خوابید.  تا صبح خوابم نبرد چرا که می ترسیدم خوابم ببرد و روی این نازنینی که مگس رو هم از خودش دور نمی تونه بکنه بیافتم....خب تا اینجا را خوب اومدیم.  انشالله که بقیه اش هم همینطوری خواهد بود.

The first touch





This is the first moment of contact. The doctor came, cleaned her, weighed her and put her here. By instinct I brought my hand near her and she took my finger and wouldn’t let it go. After being thrown out into the new but unknown and insecure world, it seemed my finger was the only thing that would give her some sense of security. In shock, I looked at her and said: “This is my child”. You know from the outset that the mother has an advantage of feeling the child inside herself. She wakes up with the child and sleeps with it, talks with it, and soon after starts to feel the kicks. But for me, that was the first moment of contact. In effect, fatherhood starts from this point.

I just don’t remember whether she cried or not, but I well remember the silent deep feeling of fear which overwhelmed me. That main cause of fear was that I knew from now on, while we are both away from our families and without any help or experience, we were responsible for the two –and-a-bit-kilogram Laylah and for years we will become the centre of her life and security, as she will be dependent on us in every imaginable sense. Having no one to help us was the main reason of such fear. Till this moment Sarah and I were the centre of each other’s life and now were experiencing seismic shifts, as from this moment onward she would become the centre of our life and we at her service.

Tonight, in order to take her to her bed, I lifted her up from our bed and once again realized how heavy she has become and remembered a time when I hardly could feel her weight over my body. On the first night, the whole night she slept over my arm and I could not sleep the whole night in fear of rolling over her as she was not even able to swat a fly. ...

Ok, till now we’ve done a good job. Ensha’allah we will continue it in this path.

۱۳۹۳ دی ۲۰, شنبه

در آینه کشتار کارتونیستها در پاریس





تقریبا در همان زمان که دو تروریست فرانسوی(یادمان نرود که اینها فرانسوی هستند.  در فرانسه متولد و بزرگ شده اند و آموزش دیده اند. اهل مشروب و حشیش و دختر بازی و...بوده اند و خلاصه تربیت اسلامی نداشته اند.) دست به کشتار کارتونیستهای فرانسوی زدند، در نیجریه بوکو حرام به شهری حمله کرد و آن را با خاکستر یکسان و دو هزار نفر را قتل عام کرد.  ولی هیچ خبری از این فاجعه در رسانه های اصلی غربی گزارش نشد چرا که تمامی وقت رسانه های خبری 24 ساعته غربی به این خبر اختصاص داشت و دوربینهای فیلمبرداری پا بپای پلیس در تعقیب این دو تروریست بودند.  انگار تمامی اتفاقات و اخبار در جهان از اتفاق شدن و خبر شدن خوداری کرده اند تا در گزارش این خبر و سونامی رسانه ای گزارش  این خبررخنه ای وارد نیاید.

در اینجاست که روانشناسی سلطه خود را بیش از هر زمان به نمایش می گذارد.  ژان پل سارتر در زمانی که جمعیت جهان دو میلیارد نفر بود در توضیح این روانشناسی نوشت که این دو میلیارد نفر از دو گروه تشکیل شده اند.  نیم میلیارد آنها شهروند غربی هستند و بقیه بومی.  به بیان دیگر، یکی انسان کامل است و از حقوق انسانی و شهروندی کامل بر خوردار و دیگری انسانی بومی که در خدمت کردن به این انسان کامل محل عمل خود را می یابد.  البته در چنین نگاهی خون غربی بسیار رنگین تر از خون غیر غربی می شود.  خون و جان غربی و دفاع از آن اصلا محل بحث و گفتگو ندارد ولی خون و جان غیر غربی قابل خرج کردن است و چنان اهمیتی ندارد. درون/drone می تواند عروسی ها در افغانستان را به عزا بنشاند، اسرائیل می تواند برای انتقام جان سه نفر، 50 روز شهری را از زمین و آسمان و هوا به موشک و توپ ببندد و در برابر چشم دنیا ده هزار نفر را بکشد و زخمی و علیل کند و آمرکیا برای کشتن یک مشکوک به تروریسم از آسمان بر سر خانواده هایشان موشک بریزد و قتل عام کند و همه به اسم خسارات اجتناب ناپذیر/collateral damage قابل توجیه شود.

مبادا فکر کنیم که این طرز فکر مربوط به زمان استعمار از نوع قدیم بود و زمانی که، برای مثال، دولت بلژیک، از کشته های سیاهپوستان در کنگو پشته می ساخت و در دوران معاصر بحمدالله و به علت رشد فکر و انسانی تر شدن فرهنگ، دیگر این طرز نگاه وجود ندارد.  اگر کشتارهای بی سابقه در افغانستان و عراق و لیبی و سوریه که از طریق مداخله مستقیم و غیر مستقیم کشورهای غربی انجام شد و می شود این را بما نمی گفت همین سلطه صد در صد خبری رسانه های غربی در رابطه با این کشتار، این را بما می گوید که  خون غربی بسیار رنگین تر از خون غیر غربی است. 

در همین سونامی خبری نیز باز می بینیم که هیچ به ریشه ها و علل تروریست شدن این چند فرانسوی پرداخته نمی شود و هیچ سخن از این گفته نمی شود که تا همین یکی دو سال پیش، همین دولت فرانسه بر رفتن مسلمانان خود به  کشورهایی مانند لیبی و سوریه  چشم می بست و به مخالفان این مستبدان همه گونه کمک می کرد و تا زمانی که به کشتن لیبیایی و سوریه ای ها مشغول بودند هیچ مشکلی نبود هیچ بلکه ارزش نیز بود.  تنها زمانی که بعضی از این مجاهدان دیروز و تروریستهای امروز اسلحه را بر علیه غرب و منافعشان نشانه گرفتند به ناگهان غرب از خواب بیدار شد و متوجه شد که وقتی خشونت، روش رسیدن به اهداف سیاسی می شود مانند کشتی بی لنگر عمل می کند و با هر وزشی و روایتی جدید می تواند به آن طرف بچرخد.

خلاصه اینکه، ما در این سونامی خبری در شفافیت کامل این دوگانگی و نفاق در رفتار نه تنها دولتهای غربی که رسانه های غربی را دیدیم و همین دو گانگی بما علت اصلی توسعه تروریسم را نشان می دهد.  چرا که سوختی که تروریسم از آن طریق خود را تغذیه می کند و گسترش، آگاهی بر تبعیض است و در نتیجه حقارت.  در همین رابطه بود که وقتی بوش پسر خواست به افغانستان لشکر بکشد، بنی صدر در مقاله ای به او هشدار داد و گفت که این روش نه سبب شکست تروریسم که سبب گسترش سریع تروریسم خواهد شد.  و حال می بینیم که بقول عمران خان، یکی از کاندیداهای نخست وزیری در پاکستان که گفت وقتی آمریکا به افغانستان حمله کرد، طالبان و القاعده در میان قبایل پشتوی میان دو کشور افغانستان و پاکستان چند صد نفر هوادار  نداشتند ولی به یمن حمله به افغانستان و کشتار غیر نظامیان بوسیله درون/drone  حال صدها هزار هوادار دارند.

به بیان دیگر تا زمانی که غرب کوشش در سوزاندن ریشه ای که تروریسم را همیشه در شکل گفتمانهای متفاوت(اکنون اسلام خشونت گراست، دیروز بیشتر در شکل مارکسیسم و ناسیونالیسم بود و فردا حتما در فرم گفتمانی دیگر.) ایجاد می کند و آن روابط سلطه است،نکند تروریسم همزاد این رابطه خواهد بود.  شکل و رنگ و فرم عوض خواهد کرد ولی اصل آن ادامه خواهد یافت.  باز به بیان دیگر، در عین حال که همیشه باید هر گونه عمل تروریستی را به هر علت و بهانه محکوم است در عین حال ابید به این امر نیز اگاه بود که برخورد ریشه ای برای از بین بردن تروریسم نیاز به حقومند شدن تمامی  مردم در سطح جهان( بدون توجه به رنگ و جنسیت و باور و قومیت و ملیت) گسترش آزادی ها، مردم سالاری و رفع همه گونه تبعیض می باشد.