۱۳۹۵ مهر ۲۷, سه‌شنبه

شکار کلام نمی شوند



یکی از پر رازترین نواهای طبیعت، وزش تند بادی و رقص پر شور برگها و شاخه ها در دل شب است.  اول بار که هیبت و رمز و راز این گفتگوی پر خروش بگونه ای مبهم و بیاد ماندنی بر دلم نشست و ابهت پر وقار طبیعت را حس کردم شبی بود در کودکی و دیدار تابستانی به ده عمه ام.  شاید ده سال هم نداشتم.  نمی دانم به چه علت تصمیم گرفتم که از خانه عمه به خانه یکی دیگر از آشنایمان بروم.  بارش مهتاب بر کوچه خاکی نور انداخته بود ولی نه آنقدر که براحتی جلوی خود را ببینم و بادی شدید بر دل درختهای صف کشیده در کنار کوچه باغی افتاده بود.  کوچه خلوت بود و شاید اهالی دهکده دور کورسوی فانوس خانه هاشان جمع شده بودند و با قصه های جن و پری و یا گرگهای اطرف دهکده و نبرد سگهای گله با آنهاخود را سرگرم و یا فتیله ها را پایین کشیده و بغل اغل گوسفندان به خواب رفته بودند.  در میانه راه بودم که ناگهان صدایی از صداهای باد، من را از حرکت باز ایستاند. خود را در زیر درخت بلند و تنومند بیدی یافتم و به بالای درخت نگاه کردم.  شدت باد، برگها و شاخه ها را سخت بهم ریخته بود و هر خم شدن شاخه ای بازگشتی همهمه وار را در پی داشت.  نمی دانم چه مدت مات و مبهوت این گفتگوی پر خروش باد و درخت شدم ولی می دانم که حالتی بر بودنم نشاند که نه آن زمان برای بیانش کلام یافتم و نه الان.

شاید دو سه سالی قبل از آن بود که زمانی که سه ماه تابستان را در چادری و اتاقی عشایری در دامنه کوه دماوند نزدیک آب علی می گذراندیم، یکبار مطابق معمول با دمپایی یا پا برهنه به بالای کوهی که چادر در زیر آن بغل جویباری زده شده بود رفتم و از روی یکی از دو تخته سنگ بسیار بزرگی که در بالای کوه قرار داشتند بالا رفتم و بر لبه آن نشستم و در سکوت محو صدای بادی ملایم که آهنگی لطیف را در گوشهایم می نواخت و گهگاه صدای پرنده ای بر آن می افزود شدم و اینگونه زمان دیگر برایم هیچ نبود جز آن آهنگ مرموز و پرواز پرنده. 

حالتهایی هستند که شکار کلام نمی شوند.  بودنهایی هستند که رام حتی وحشی ترین و عصیانگر ترین کلمات هم نمی شوند.  انگار برای بیان نکردن خلق شده اند چرا که هر بیانی نیاز محدود کردن موضوع بیان است و این حالتها محدودیت را بر نمی تابند و تنها برای زمانهایی و تنها با انسانهایی و در حالاتی با آنها ارتباط بر قرار می کنند که از هر قید و سدی رها و در پی این رهایی با رمز بودن ارتباط بر قرار و اینگونه با روح و راز طبیعت پیوندی یگانه جستن.  جان طبیعت و هستی هوشمند اینگونه است که گاهی پنجره ای از راز خود را بر دل و عقل انسان می گشاید و اینگونه بر رازها می افزاید.  چه زیبا و مسحور کننده است محو و سرگردان این رازها که از سرچشمه هستی سرازیر وجود ما می شوند و سبب مستی و سرگردانی جان می شوند.

۱۳۹۵ مهر ۲۳, جمعه

عاشورا و تمسخرها و توهین ها




در این چند روزه تمسخرها/توهین ها/ فحاشی های بسیاری را در رابطه با مراسم محرم در داخل و بخصوص در خارج از کشور دیده ام. بخصوص در کانادا که تعدادی از ایرانیان در کنار مراسم به تمسخر و رقص و توهین و فحاشی کردن به شرکت کنندگان پرداختند. نوعی تنفر شدید و هیستری در واکنش ها نمایان بود.
سخن من با اینگونه هموطنان این است که چرا اینگونه خود را به اینگونه رفتارهای ضد فرهنگ آزادی آلوده می کنند؟ آیا این نوع رفتار آنطرف سکه نوع رفتار مافیای حاکم با اعمالی که مخالف آن است نیست؟ آیا این به این معنی نیست که اگر با این نوع رفتار، شما نیز در اسب قدرتی که انها نشسته اند، نشسته بودید هیچ فرقی با مافیای ضد حقوق انسان، حقوق ملی و حقوق نمی داشتید و همانگونه تو سری بر سر مخالفان خود می زدید که از رژیم خورده اید؟

می گویید که این مراسم را شاخه خارجی مافیای حاکم انجام می دهند. خب بدهند! مگر حقوق انسان و حقوق شهر وندی شامل آنها نمی شود؟ مگر در فردای ایران آزاد، طرفداران رژیم تبهکار حاکم حق زندگی سیاسی و حقوق شهر وندی خود را نخواهند داشت؟ آیا می خواهید با آنها همانگونه رفتار کنید که روحانیت فاسد حاکم با مخالفان خود کرد؟ در این صورت فرق شما به آنها چیست؟ آیا این روش سیر تسلسل استبداد را در وطن دائمی کردن نیست؟

دبگر اینکه وقتی می گویید که این رژیم است که در خارج دسته راه انداخته است نیز اعتراف شما می باشد به شکست در کوشش سیاسی و فرهنگی و این ابراز خشونت شما، از جمله، اعتراف به این شکست کامل است. این عدم کوشش شما از عمل در درون فرهنگ جامعه و پیف پیف گفتن است که خلائی را ایجاد کرده و البته این خلاء را رژیم براحتی پر کرده است و بعد به جای اینکه در پی یافتن راه حل باشید، به زور و خشونت متوسل شده و به توهین و تحقیر شرکت کنندگان پرداخته اید و یا از این نوع رفتار حمایت و دلتان خنک شده! و اینگونه نشان داده اید که از فرهنگ آزادی عاری و از ضد فرهنگ زور و خشونت انباشته هستید.  شما می توانستید از این فضای آزادی استفاده نمی کنید و این مراسم را و به نوعی که موافق هستید انجام نمی دهید.  نکردید و حال فریادتان به آسمان رفته که چرا مافیای حاکم از خلائی که ایجاد کننده آن خود شما بودید استفاده کرده است و هموطنانی را که از شرکت در این نوع مراسم نوعی التیام روحی و معنوی می جویند به خود جلب کرده و آنها یا عقب مانده و ارتجاعی توصیف م کنید و اینگونه نشان می دهید که عقده حقارت در شما سخت نهادینه شده است.  چرا که همین مراسم و در اشکال مختلف قرنهاست که درونی فرهنگ ایرانی شده و با آن اینهمانی جسته است و حتی در مبارزات رخهایی بخش نقش فعال سیاسی نیز بازی کرده است.  نمونه آخر آن تظاهرات عاشورا که مردم مرکز تهران را به تصرف خود در آوردند. (اینکه چرا کار را تمام نکردند، بیشتر در تله گفتمان اصلاح طلبی افتادن بر می گردد.)
حال سوال این است که مگر آزادی، از جمله به این معنی نیست که مخالف شما/باور شما حق اظهار آن را دارد بدون کوچکترین واهمه ای؟ مگر آزادی، از جمله به این معنی نیست که از حق و آزادی ها انسانی و ملی و شهروندی مخالفان بدون اما و اگر و بدن قید و شرط دفاع شود؟  چرا از اینگونه فرصتها برای تمرین سعه صدر داشتن و ساری و جاری کردن فرهنگ آزادی در روان و باور خود استفاده نمی کنید؟ مافیای خیانت، جنایت و فساد اینگونه است که جای خود را به جمهوری شهروندان می دهد. این نوع رفتار شما تنها کاری که می کند ( بغیر از عقده گشایی) آب را در آسیاب رژیم می ریزد. آیا چنین هدفی دارید؟

یکبار از یک روشنفکر یهودی پرسیدم که چرا اکثر یهودی های اسرائیلی همان رفتاری را و همان نظری را راجع به فلسطینی ها دارند که نازیها نسبت به آنها داشتند؟ گفت که تراژدی تاریخ در این است که همیشه، قربانیان ستم به ستمگران بعدی تبدیل می شوند.

شخصا در این نوع رفتارهای نفرت آلود و هیستریک، ستمگران بعدی را می بینم و کوشش در این است که با هشدار و نقد و گفتگو آنها بخود بیایند تا اینگونه استبداد تاریخی در وطن اینبار در لباس و شکلی دیگر باز سازی نشود.
اگر در پی آزادی و نظامی حامی کرامت و حقوق انسان هستیم نیاز داریم تا شجاعت و فراست آن را پیدا کنیم تا خود را از نفرت و خشونت رها کنیم. دلهای پر از نفرت، نه آزادی که استبداد و خشونت را در خود می پرورند.  روش حکم آینه ای را دارد که از طریق آن هدف را می شود دید و در واقع خود جزئی از هدف است و البته وقتی روش، قدرت است و خشونت، هدف نیز از همین تار و پود خواهد بود.  بنا براین وقتی آزادی هدف است، روش نیز هیچ جز آزادی نمی تواند باشد.

در اینجا ذکر چند نکته ضروری است:

- فعالیت سیاسی عقده گشایی نیست.  عقده گشایی از جمله به این معنی که فرد فاقد کنش سیاسی می باشد و تابع متغیر رژیمی که او را سرکوب کرده است. فعال سیاسی در درجه اول نیاز دارد هدف خود از فعالیت سیاسی را مشخص کند و آنگاه فعالیتهایش را با آن هدف تنظیم و از فعالیتهایی که در این راستا و یا ناقض هدف است خوداری کند. بنابراین نیاز به بکار گیری دائم عقل فعال و نقد باور، رفتار و عمل خود دارد. این نوع دید ما را به معضل اصلی فعالان سیاسی راهنما می شود:
- اکثریت روشنفکران ما از فعالیت سیاسی، قدرت را می فهمند و از آنجا قدرت از تضاد پدید می آید و رابطه سلطه، بدنبال رابطه مرید و مرادی هستند (یا می خواند رهبر شوند یا دنباله رو.) و از آنجا که قدرت، شریک بر نمی دارد، ما شاهد بیشمار کوششها در ایجاد سازمان و گروه و بعد عود تضادهای درونی و فروپاشی آن هستیم. این خدا کردن و اصالت کردن به قدرت است که فردی که می گوید بدنبال آزادی است، بناگهان برای کودتای سعودی-اسرائیلی مصر کف می زدند و هورا می کشد و به توجیه کشتار مردم بی دفاع می پردازد و در مقابل سرکوب بیسابقه ای که دولت السیسی بر جالمعه مصر حاکم کرده است سکوت مطلق می کند و  اینگونه نشان می دهد که نه به آزادی باور دارد و نه به حقوق انسان.

- فعال سیاسی هیچگاه نباید خود را هدف فعالیت سیاسی کند و نه هدف اعلام شده را در خدمت خود که خ.ود را در خدمت هدف قرار بدهد.  البته اینکار ممکن نیست تا زمانی که فرهنگ آزادی درونی فرد نشده باشد.

- ما نه به اتحاد روشنفکران که به به روشنفکرانی نیاز داریم که به آزادی باور دارند و درون گفتمان آزادی می اندیشند ورفتار می کنند و عمل. متاسفانه، اینگونه روشنفکران همیشه در اقلیت بوده اند. در زمان انقلاب مشروطه در اقلیت بودند (برای همین برای کودتای انگیسی رضا شاه کف زدند و بسیاری به همکاری پرداختند و قربانی آن استبداد هم شدند.) در زمان جنبش ملی کردن نفت هم در اقلیت بودند و رفتار اکثریت سبب به شکست کشاندن جنبش شدند. در زمان انقلاب هم در اقلیت بودند و اینگونه کودتای خرداد 60 که در واقع کودتا بر ضد جمهوریت بود هم پیروز شد و هم به روایت به سرقت رفته انقلاب تبدیل شد و در این سانسور هنوز با مافیای حاکم بطور فعال همکاری می کنند. در حال حاضر هم در اقلیت هستند. ولی همین اقلیت از آنجا که اندیشه راهنما در وجدان جامعه ملی دو اصل استقلال و آزادی است، همیشه در بدنه جامعه ملی در اکثریت بوده اند.  زمانی که آزادی، خواست، هدف و روش نخبگان سیاسی شود، آنگاه بطور طبیعی، همدلی و همکرای نیز حاصل خواهد شد.

سخنم را با داستانی از معلمی ام به پایان ببرم: زمان اوج برخوردهای بنی صدر با حزب جمهوری بود. معلمان پرورشی می خواستند پوستر های آقایان منتظری، بهشتی، رفسنجانی و خامنه ای را در هر کلاس در کنار عکس آقای خمینی بگذارند. سخت مخالفت کردم و ...گفتم که یا فقط باید عکس اقای خمینی باشد ( که در آن زمان محبوب اکثریت جامعه بود.) یا برای هر عکسی باید از هر کلاس رای گرفته شود و عکس رئیس جمهور هم به رای گذاشته شود. در همه کلاسها، رئیس جمهور بیشترین رای و دیگران بیش از چند رای نیاوردند ( در مدرسه 1200 نفره در جنوب شهر حزب، 50-60 نفر طرفدار هم نداشت!) و ناچارا معلمها پذیرفتند که فقط عکس آقای خمینی باشد و دور بقیه را خط بکشند.
در یکی از کلاسهای من سه نفر به رهبران حزب جمهوری رای دادند. دو توده ای بودند و یکی مسجدی بود. چند روز بعد دو نفر پاسدار کمیته محل آمدند به دفتر که دیشب کمین گذاشته اند!!! و این دو نفر که بروی شعار مرگ بر شوروی خط کشیده بودند را دستگیر و توی گوششان زده و کتک و منتظر دستت درد نکن ما بودند که بر سرشان داد زدم که به چه حقی دستشان بروی شاگرد این مدرسه بلند شده و ....و.
بعد بیرون آمدم و دیدم که این دو نفر با ترس و لرز ایستاده اند و در این فکر که دلخواسته از این فرصت استفاده و ما را اخراج می کند و تا خواستند شروع کنند به معذرت خواهی و اینکه اقا نفهمیدیم، با تندی بهشان گفتم که هیچ حق معذرت خواستن را ندارند چرا که کاری نکرده اند که معذرت بخواهند و معذرت را آن پاسدارها باید بخواهند که توی گوش شما زده و به شما توهین کرده اند و فرستادمشان سر کلاسشان.

۱۳۹۵ مهر ۱۶, جمعه

استمرار اراده حیات




هموطن عزیزی در خشم نوشت:

به نظر میرسد بعد از انقلاب، رقابت شدیدی بین هموطنان در نابودی خودشان ( اعتیاد و گرانفروشی و دزدی و احتکار و بی ناموسی و بی حرمتی و بی بی بی بی ) به وجود آمده !!

نوشتم:

" وقتی مردمی در زیر یوغ استبدادی بس تبهکار و فاسد زندگی می کنند که آنها را صغیر و ایتام و جاهل می داند و زبانش، زبان فریب است و دروغ و تزویر، این مردم دو سرنوشت بیشتر در پیش رو ندارند و آن اینکه یا حقارت را و توهین را بر نتابند و با استبداد به مبارزه بر خیزند و یا کم کم از جنس رژیم شوند و اینگونه، دروغ گفتن و فریب دادن زبان جاری اشان شود و حساسیت خود را به دروغ گوها و فریبکارها از دست بدهند. در نتیجه کشور را به آستانه سقوط همه جانبه بکشانند تا جایی که در توجیه اینگونه بودن بگویند که <هر کس خر شد ما سوارش می شویم> و هیچ توجه نکنند که  کسانی با این سخن دل خود را خوش می کنند که به سواری دادن عادت کرده اند  و فقط در خیال، در فکر سواری گرفتن هستند."

از فرزانه ای سوال کردم که وقتی بسیاری از مردم به این نوع رفتار و کردار آلوده اند و از مسئولیت پذیری در برابر وطن می گریزند، چگونه می شود به آینده وطن امیدوار بود و چگونه است که شما امیدوار هستید؟ پاسخ داد که <اراده حیات> به این معنی که زمانی می رسد که مردم به وضعیتی می رسند که می بینند که وطن به حال مرگ افتاده است و در چنین حالتی است  که برای جلوگیری از مرگ حتمی اراده حیات می کنند و از درون مرگ زندگی را جسته و اینگونه است که به پا خواسته و هم استبداد را سرنگون می کنند و هم در جریان مبارزه به پالایش ضد ارزشهایی که درونی آنها شده است دست می زنند.  انسان نو اینگونه است که متولد می شود.

البته اینگونه نیست که همیشه <اراده حیات> ملتها را در لحظه آخر به حرکت در می آورد.  نگاهی به تاریخ، قبرستانی از کشورها و ملتها را بما می نمایاند که در زمانی که باید می جنبیدند نجنبیدند و راه مرگ را پیش گرفتند و حال سرگذشتشان را باید از طریق تیشه باستان شناسان جستجو کرد.  به همین علت است که کشورهایی که تنها انگشت شماری از کشورها استمرار تاریخی آورده اند.  اینکه ایران و با وجود موقعیتتش که چهاراه حوادث است، از جمله این معدود کشورهاست بما می گوید که با وجود اینکه سر وقت به جنبش نیامده اند ولی وقتی سرنوشت  خود و وطن را بین مرگ و زندگی دیده اند، اراده حیات بر آنها غلبه و دست به جنبش و مقاومت زده اند.  اولین مثالهای ارداه حیات ملی را در اسطوره های ایران بخصوص در داستان کاوه آهنگرمی بینیم و آخرین های آن را در زمان حمله عراق به ایران و در زمانی که به یمن خیانت دست اندرکاران کودتای نوژه و روحانیان ذوب شده در شهوت قدرت، ارتش را به نابودی کشانده و اینگونه اجماع  بین متخصصان نظامی غرب ایجاد شده بود که کار ایران تمام است و صدام، که برنامه ایرانستان کردن وطن و تقسیم آن به پنج جمهوری را داشت، پیروز مسلم جنگ است.  ولی به یمن فرماندهی که جبر را بر نتافت و انفجار عرق ملی خلبانان، که بسیاریشان تازه از زندان آزاد شده بودند و دیگر نظامیان، ایران نه تنها تمام پیش بینی ها را با شکست کامل روبرو کرد بلکه توانست پیروزی را از حلقوم شکست بیرون بکشد و اگر نبود کودتای خرداد شصت، که به روایت به سرقت رفته انقلاب تبدیل شده است، جنگ با پیروزی ایران پایان یافته بود.

بنابراین تاریخ وطن بما می گوید که باید خوشبین بود ولی فردا، حتما بر نامه آینده گذشته نیست  و این ایرانیان هستند که می باید از نقش تماشاچی و هم جنس رژیم شدن خارج شده و اینگونه از خمودی و خود فریبی (اصلاح پذیر بودن رژیم) خود را رها شده و وارد میدان تعیین سرنوشت خود شوند. معمار سرنوشت خود و وطن شوند.  

۱۳۹۵ مهر ۱۵, پنجشنبه

A.H.Banisadr: Human Rights in Koran. The most complete Human Rights declaration



This book is an antidote to fundamentalist Islamic terrorism and ultranationalist and xenophobic movements in the west. It is the most complete Human Rights declaration ever written, and all directly extracted from the Koran. A.H. Banisadr, who was the main theoretician of the 1979 Iranian revolution, elaborated Islam as a discourse of liberty. He became the first elected president of post-revolutionary Iran and eventually confronted ayatollah Khomeini as Khomeini tried to reconstruct dictatorship under the garb of Islam. A fatwa was issued for Banisadr’s execution, assassination attempts were made against him, and eventually he chose a life of exile in Paris where he continues his struggle for democracy and social justice in an independent and free Iran. During this time, writing more than 20 books, he has provided a powerful alternative from political, socio-economical and cultural perspectives for a future form of governance in Iran, which he calls 'The Republic of Citizens'. In this 200-page book,  you can see he has added 12 extra articles to the 'United Nations Universal Declaration of Human Rights'. It should be emphasized that all 42 articles are extracted directly from the Koran. In the coming days, he will have an interview with a major French TV channel. I will share this when it is available. 

The book is written in French. Key Koranic words which have been mistranslated in western languages (as they are translated within various discourses of power) are corrected within it. We are hoping that the book will be translated into English as soon as possible. As you know, anti-Islamic books and authors always receive massive publicity, while such transformative works are not. Our hope is that free thinking people do their best in using social media to overcome this deficit.

All comments and questions, either here or through private messages, are most welcome and will be sent to the author. He will answer them as soon as his time permits. 



ce jour en librairie
Le discours du Coran, comme le lecteur pourra le constater dans ce livre, n'est pas un discours de pouvoir mais un discours de liberté. Selon le Coran, les droits de l'Homme et de la nature constituent un ensemble, dans lequel aucun droit n'est incompatible avec les autres et/ou ne prime sur les autres — et tous sont intrinsèques à la vie car seuls leur respect et leur application permettent l'épanouissement de l'Homme et de sa vie dans la dignité. Aucun devoir n'est préconisé qui ne soit une application de ces droits.
J'ai écrit ce livre car il m'a paru fondamental d'empêcher tout pouvoir se réclamant de l’Islam de confisquer le message du Coran et de montrer l'ampleur de l'aliénation et de la déformation de ce dernier par les États ou les organisations qui s’en revendiquent de pour s’imposer par la force. De plus, je suis convaincu que l'appropriation de ce message de liberté du Coran par les peuples musulmans constitue une étape fondamentale dans leur marche vers la liberté, l'indépendance et un progrès basé sur la justice.