۱۳۹۵ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

ایرانیان در موقعیت تاریخ سازی قرار دارند



روز بروز بیشتر شاهد رشد بنیاد گرایی و خشونت در جهان اسلام و جهان غرب در اشکال مختلف دین، دین ستیزی، نژاد پرستی،  ضدیت با "خارجی" ها می باشیم تا جاییکه  فردی با شعار های بنا شده بر ترس و نفرت و خشونت رئیس جمهور آمریکا می شود و جریانهای ناسیونالیستی و قومیت گرایی های افراطی، در حال فرو پاشی اتحادیه اروپا که طولانی ترین تاریخ صلح بین این کشورها را در بر قرار کرده است می باشند.  از طرف دیگر و در مقابل آن شاهد رشد روز افزون جریانهایی در کشورهای اسلامی می باشیم که در پیروی از آقای خمینی، به خشونت لباس تقدس پوشانیده اند و از طریق ایجاد نفرت به هر باور و مردمی که باور آنها را نداشته باشند، تنفر و خشونت را روش کار خود کرده اند تا جایی که عده روز افزونی از متخصصان امر، هشدار از امکان وقوع جنگ جهانی و سراسری می دهند.
در واقع، فاندامنتالیسم/بنیادگرایی در غرب و جهان اسلام، دو روی یک سکه می باشند و از طریق رابطه اورگانیکی که بر قرار کرده اند، از یکدیگر تغذیه می کنند و سبب استمرار و حیات یکدیگر می باشند.  به همین علت است که ترامپ، دستور جلوگیری از ورود مسلمانان (هفت کشور) را به آمریکا می دهد و از آن طرف داعش و القاعده برای  اینکار هورا می کشند و بحران سازان جناح آقای خامنه ای موشک به هوا پرتاب می کنند.  به بیان دیگر، دو طرف برای یکدیگر برای بر قدرت ماندن هم نیاز دارند و هم مانند دائم الخمری که روز بروز به الکل بیشتر نیاز دارد، نیاز دارند تا بر جو خشونت بیافزایند و البته اگر جلوی اینکار گرفته نشود، این سیر تسلسل تا نابودی کامل به جلو خواهد رفت و قربانی های آن مردم کشور ما و دیگر کشورهای منطقه خواهند بود.
این وضعیت، مردم ایران را در وضعیتی تاریخی قرار داده است و جنبش و یا عدم جنبش مردم ایران بر علیه رژیمی اصلاح ناپذیر که هر روز هر چه بیشتر وطن را به طرف مرگ (مرگ طبیعت، مرگ اخلاق، مرگ شادی و مرگ رشد و مرگ....) می برد، نه تنها مرگ یا زندگی وطن را که ورای وطن را نیز رقم خواهد زد.
در چنین وضعیتی است که اگر جامعه ملی ایران مسئولیت پذیری کند، خود را از ترسهای کاذب (اگر تکان بخوریم وضع بدتر می شود.) و امیدهای کاذب (اصلاح پذیر بودن رژیم.) رها کند و اینگونه از جایگاه تماشاگر وارد میدان شده و مسئولیت اینکه وطن را چگونه می خواهد بسازد بر گردن بگیرد و بر دو اصل مصدقی نهادینه شده در وجدان جامعه ملی که استقلال است و آزادی، در راستای استقرار جمهوری شهر وندان جنبش کند، نه تنها  وطن را از افتادن در پرتگاه مرگ و ویرانی نجات خواهد داد و صاحب رژیمی خواهد شد که در خدمت حقوق انسان، حقوق ملی، حقوق شهروندی و حقوق طبیعت و حقوق عضوی از جامعه جهانی خواهد بود. 
چنین بودنی مرگ  استبدادها و خشونتها در گفتمانهای اسلامی را رقم خواهد زد.  خشونتهای دینی در منطقه و ورای آن وارد مرحله سریع عقب نشینی سریع خواهند شد و اینگونه گفتمانهای بنا شده بر ترس و خشونت و دگر باشی در غرب، دشمنی را که برای حیات خود به ان نیاز دارند از دست خواهند داد.
این تنها ایران و موقعیت تاریخی، فرهنگی و سیاسی آن است که توانا به چنین کار خواهد بود و ایرانیان از آنجا که جنبش کردن بر ضد استبدادها در عمق وجدان تاریخی آنها از قیام اسطوره ای کاوه در آنها وجود دارد و در طول قرن بیستم و بعد از آن بیشترین جنبشهای اجتماعی-سیاسی را انجام داده اند، توانا به چنین کاری هستند تا از طریق جنبشی خشونت زا، نه تنها وطن را از شر رژیم خیانت، جنایت و فساد برهانند و جمهوری شهر وندان را مستقر کنند، بلکه همچون مشعلی، در جهانی که روز بروز در سیاهی بیشتر فرو می رود، راه به جلو را بنمایانند.  ساکنان این سرزمین تاریخی، اگر بر تواناییهای خود عارف شوند و مسئولیت پذیری کنند قادر به انجام چنین کاری هستند.  خود و تواناییهای خود را باور کنیم.

۱۳۹۵ بهمن ۶, چهارشنبه

آیا مردم به خاطر آیا خمینی به بنی صدر رای دادند؟





بعد از کودتای خرداد 60، کودتاچیان بروش معمول دست به ترور شخصیت اولین رئیس جمهور زدند و در زمانی که سنگها بسته و سگها رها بودند، طوفانی از اتهامات را به اولین منتخب تاریخ ایران روا داشتند، از جمله اینکه در جنگ خیانت کرد و یا اینکه مامور و عامل سازمان سیا بود.  البته در خارج از کشور نیز مخالفان رژیم، در رابطه ای اورگانیک، به یاری رژیم شتافتند و در این ترور شخصیت با رژیم همکاری کردند.  اینگونه شد که کیهان لندن، سوال دختر خانم دانشجویی از بنی صدر را در مورد اشعه موی سر را تبدیل به نظر بنی صدر برای توجیه حجاب کردند و از طرف دیگر، او را مسئول حمله به دانشگاه ها معرفی کردند و باز از طرف دیگر، او را فردی معرفی کردند که کردستان را به خاک خون کشیده است.
یک اتهام هم بود که کودتاچیان طرح و به سرعت از طرف مخالفان در خارج به عاریت گرفته شد و آن این بود که مردم به خاطر آقای خمینی بود که به اولین رئیس جمهور رای دادند.  متاسفانه این اتهام بسرعت وارد فضا آکادمیک خارج از کشور هم شد.  اینکه چرا این اتهام بوسیله آکادمیکهای خارج از کشور پذیرفته شد چند دلیل دارد.
اول دلیل آن نخبه گرایی می باشد که عارض اکثریت مطلق روشنفکران جهان سومی می باشد.  به این معنی که مردم را توده ای عاری از شعور و قوه تشخیص تصور می کنند که مانند گله ای بدنبال چوپان می افتند و البته از آنجا که چوپانی به نام آقای خمینی میل به بنی صدر داشته، مردم هم به روش سمعا و طاعتا به او رای داده اند.
دوم دلیل، تعصبات سیاسی و ایدئولوژیک می باشد که نقاط کور برای دارنده آن ایجاد و اینگونه ناتوان از دین واقعیت می شود.
سوم دلیل، تنبلی ذهنی و فکری می باشد.  چرا که اکثریت مطلق روشنفکران جهان سومی، روشنفکرانی مصرف کننده هستند و اینگونه است که ناتوان از نقدی که گفتمانهای حاکم را به چالش بکشد هستند.  ترس از گفتن سخنی دارند که آنها را در خارج از گفتمانهای حاکم قرار می دهد.
دلیل چهارم عقده حقارت نهادینه شده در این نخبگان می باشد و بنا بر این سخت به دشمنی با فردی بر می خیزند که باورهای آنها را که بر گرفته از چشمه اندیشمندان غربی است را به نقد کشیده است و از خود اندیشه و حرف و سخن دارد (یکی از اصلی ترین علل به تمسخر گرفتن  بنی صدر در گفتگوهای بین خود که نویسنده بسیار شاهد آن بوده است، همین است.  به تمسخر می گیرند چرا که غیر غربی را توانا به تولید اندیشه نمی دانند و هیچ متوجه نیستند که  جوهر این تمسخرها خود تحقیری مزمنی است که در انها ایجاد شده است.)
این در حالیست، که انتخاب اولین رئیس جمهور، همانطور که خواهیم دید ناشی  از این بود که بنی صدر از خود اندیشه و برنامه داشت و از آنجا که استعداد رهبری را ذاتی تمامی انسانها می دانست، در سفر به سراسر ایران و در سخنرانی های بیشمار برنامه های خود را با آنها در میان گذاشته بود و مردم در این برنامه ها بود که آینده امید بخشی را برای خود می دیدند.  به همین علت بود که با وجود سونامی تبلیغات بر علیه بنی صدر بوسیله حزب جمهوری و اقمارش (آقای بهتشی گفته بود که یا انتخابات نمی شود یا بنی صدر رئیس جمهور نمی شود.) و با وجودی که رسانه ها را در اختیار داشتند و باز، با وجودی که بنی صدر قرانی برای تبلیغات خرج نکرد، این مردم بودند که  در شکل هزارها گروه بطور خود جوش خود را سازماندهی کرده و کاری را که در تا آن زمان، حتی در کشورهای دموکراتیک نیز بیسابقه بود (شما هیچ نامزدی را نمی در این کشورها نمی یابید که بودجه سنگینی را برای تبلیغات اختصاص نداده باشد.) با بیش از 76 درصد او را به ریاست جمهوری رساندند.
البته اجرای همین برنامه ها و کوشش در ایجاد اقتصاد تولید محور بود که با وجود جنگ خارجی و داخلی  و محاصره اقتصادی و کارشکنی های دائم حزب جمهوری، بنا بر آمار وزارت دارایی، تنها در این دو سال (چه پیش و چه بعد از انقلاب.) است که در آمد متوسط خانواده روستایی و شهری بر هزینه آنها فزونی گرفت (فقط تصور این را بکنید که کودتا انجام نشده بود و رئیس جمهور قادر به پیش بردن برنامه های خود شده بود.)

بهر حال، در این تحقیقی که قبلا انجام داده ام، نشان داده ام که اینکه مردم برای آقای خمینی به اولین رئیس جمهور رای دادند افسانه ای بیش نیست و جامعه ملی از روی شعور و آگاهی بود که این رای را به صندوق اناخت و می دانست که به چه کسی و برای چه رای می دهد.  پیشنهاد می کنم که بخصوص نسل جوان که قربانی های اصلی  سانسورهای چند لایه تاریخ انقلاب هستند، این تحقیق را با نگاهی نقاد بخوانند:
خمینی و انتخاب بنی صدر
در اولین انتخابات ریاست جمهوری شورای نگهبانی وجود نداشت تا از قبل تصمیم بگیرد که چه کسانی حق دارند که خود را نامزد ریاست جمهوری کنند یا نکنند. از این نظر و اینکه در این انتخابات بر خلاف انتخابات بعدی، هیچ ادعای تقلب در انتخابات، چه در آنزمان و چه بعدا نشد، می توان گفت که این انتخابات  آزادانه ترین انتخابات ریاست جمهوری بوده که در تاریخ جمهوری اسلامی انجام شده است.   یکی از آخرین نمو نه های آن سخنان علی لاریجانی میباشد، که انتخاب بنی صدر را نه نتیجه تقلب در آرا بلکه: " بنی صدر با لفاظی و فریب کاری توانست آرا را جمع کرده و رئیس جمهور شود."[1]  ولی بسیاری، هم در محافل سیاسی و هم در محافل آکادمیک، این امر واقع را در کانتکستی مجازی قرار داده اند تا نشان دهند که با وجودی که بنی صدر در انتخاباتی آزاد انتخاب شده بود، ولی چون اکثریت مردم ایران از خود نظری مستقل نداشتند، به این علت رای خود را برای آقای بنی صدر به صندوقها ریختند که خیال می کردند که رای آقای خمینی هم همین است.  به بیان دیگر، بنا بر رابطه مرجع و مقلد، مردم خود را مکلف دانسته اند که به بنی صدر رای دهند زیرا فکر می کردند نظر آقای خمینی بر بنی صدر معطوف است. بنا براین رای به بنی صدر را نمی توان رای اصیلی به باورهای آزادیخواهانه او و یا تاییده ای بر مخالفتش با دیدگاههای استبدادی حزب جمهوری و اقمارش قلمداد کرد، بلکه باید آن را در ساختار سنتی و تقلیدی جامعه آن روز ایران که تبعیت از نظر مرجع تقلیدی مثل آقای خمینی را بی چون و چرا کرده بود، فهمید. بگذریم از اینکه این تفسیر از رای اکثریت مردم ایران در درون خود به نوعی توهین به شعور و وجدان جمعی مردم را داراست، ولی از آنجا که در میان تحلیلگران سیاسی مقبولیت دارد لازم است با دقت مورد بررسی قرار دهیم.    
اعتبار نظریه بالا منوط به تحقق حد اقل دو شرط  است؛ 1. آقای خمینی صریحا و یا تلویحا از نامزدی بنی صدر حمایت کرده باشد و 2. نامزدهای دیگر با  توجه به نظر مثبت آقای خمینی به بنی صدر، و بنا براین علیرغم اطمینان از شکست خود پذیرفته بودند که در مسابقه ای شرکت کنند که از قبل می دانستند آنرا باخته اند.
آیا آقای خمینی صریحا و یا تلویحا از نامزدی بنی صدر حمایت کرده بود؟ همانگونه که در ادامه بحث خواهیم دید امور واقع-نه تحلیل و تفسیرهای ذهنی محض- به ما می گویند که نه تنها آقای خمینی، صریحا و یا تلویحا، از هیچ نامزدی حمایت نکرد، بلکه بر بسیاری معلوم بود که اصلا با نامزد شدن بنی صدر مخالف بوده است. اول اینکه خود بنی صدر صریحا شرط نامزدی خود را این قرار داده بود که آقای خمینی در انتخابات ریاست جمهوری دخالت نکنند و این را در همان زمان اظهار کردند: " ...آنروز رفتم خدمت امام – امام حاضر است، از او بپرسید- گفتم که اگر شما می خواهید دخالت بفرمایید، تاییدی بکنید، من داوطلب نیستم، برای اینکه رئیس جمهور باید روی پای خودش بایستد. و اگر نتواند رای عمومی را خودش بدست بیاورد، مشکل که پیش آمد نمی تواند مقاومت کند. تجربه دولت بازرگان کافیست.  گفت، نه، من هیچ قصد مداخله ندارم. گفتم پس من داوطلبم."[2]
دیگر اینکه نه تنها آقای خمینی از بنی صدر حمایتی به عمل نیاورد، بلکه بر بسیاری از مردم واضح بود که آقای خمینی با ریاست جمهوری بنی صدر مخالف است.  برای نمونه اریک رولو فرستاده روزنامه لوموند در ایران نوشت: "در محافل عموما مطلع گفته می شود که رهبر انقلاب از موضعگیریهای آقای بنی صدر که زمانی فرزند معنوی او به شمار می رفت، ناراضی می باشد.  با اینحال به نظر می رسد که برادر، نوه و داماد رهبر انقلاب از آقای بنی صدر حمایت می کنند، اما دختر امام از زنها دعوت کرد که به آقای حبیبی رای دهند. ایرانیان بدون اینکه بدرستی بدانند کدامیک از کاندیداها از پشتیبانی امام خمینی برخوردار است، با اینکه این اطلاع برای بسیاری از آنها ضرور است، به سوی صندوقهای رای خواهند رفت." [3] البته قبلا هم خود آقای خمینی به بنی صدر گفته بود که به سه دلیل با نامزدی اش مخالف است: " اول اینکه مخالف ولایت فقیه هستم.  دوم اینکه، مخالف مالکیت خصوصی هستم و سوم، اگر رئیس جمهور شوم دست و پای آخوندها را از ادارات جمع می کنم."[4] مخالفت آقای خمینی با نامزدی بنی صدر تا حدی بود که حتی روزقبل از رای گیری سعی کرد که بنی صدر از نامزدی کناره بگیرد: " روز پیش از رای گیری، هاشمی رفسنجانی وارد جلسه شورای انقلاب شد و گفت: احمد آقا تلفن کرد و گفت مدرسین قم می گویند که بنی صدر بسود حبیبی کنار برود و بعد نخست وزیر بشود. گفتم: خوب می دانم که ریاست جمهوری در کار نیست، بلکه انتخابات فردا، تعیین راست و دروغ دو ادعاست: شما آقایان که حزب جمهوری را تشکیل داده اید مدعی هستید که مردم به اطاعت از روحانیان انقلاب کرده اند.  ادعای من اینست که مردم برای تحقق اصولی انقلاب کردند که در طول قرن، دو انقلاب دیگر برای متحقق کردنشان بعمل آورده اند."[5] در همین رابطه بود که بنی صدر بعد از پیروزی در چند مصاحبه اعلام کرد که یکی از معانی پیروزی عظیم او این بوده که جامعه ایرانی در این انتخابات کوشید حزب جمهوری را به جهت انحصارگرایی و قبضه کردن انقلاب رد کند. او در یکی از اولین مصاحبه هایش بعد از پیروزی اعلام می کند که ملت ایران به او این وظیفه را محول کرده تا "اهداف انقلاب را بازسازی دوباره کرده و آن را از دست مشتی فاشیست روحانی نجات بخشد."[6] یا: "این تنها انتخابات ( ریاست جمهوری) نبود، بلکه یک انقلاب بود. با وجود رفتار شرم آور رادیو و تلویزیون و نقض مستمر به اصطلاح بی طرفی اشان، و با وجود تبلیعات فریبکارانه مطبوعات بر علیه من که به وسیله حزب جمهوری رهبری می شد، که در واقع مشتی از روحانیان فاشیست می باشند که ادعای پیروی از امام را دارند، و با وجود موجی از اتهامات، مردم من را بر گزیدند."[7] غیظ و خشم آقای خمینی نسبت به انتخاب شدن بنی صدر، آنهم با آن رای باورنکردنی، حتی در مراسم سوگند در بیمارستان قلب، از چشمان تنها خبرنگار خارجی حاضر در مراسم، پنهان نماند. اریک رولو در مصاحبه با نویسنده گفت ؛ "من بسیار متعجب شدم، وقتی رفتار سرد و با فاصله خمینی را در برابر بنی صدر دیدم."[8] امر واقع دیگری که به صراحت نشان از شدت مخالفت آقای خمینی با بنی صدر می دهد این است که در مراسم سوگند، بنی صدر این واقعیت را تکرار کرد که رئیس جمهور مشروعیتش را از آرا مردم گرفته است. شاید دانستن این موضوع برای نسل امروز جالب باشد که به نظر میرسد که به امر مستقیم آقای خمینی این قسمت از سخنان رئیس جمهور در پخش سراسری از تلویزیون سانسور شد ولی به علت جنجالی که به پا شد و هنوز آقای خمینی و حزب جمهوری در موقعیتی نبودند که از سانسور علنی اولین رئیس جمهور  در مراسم سوگند خوردن دفاع بکنند، مجبور شدند که کاسه کوزه ها را بر سر موسوی خوئینی ها که تنها دستور را اجرا کرده بود بشکنند و او را مجبور به استعفا کنند.[9]
دیگر اینکه در زمان تبلیغات، گروه تبلیغاتی بنی صدر برنامه ریزی کرده بودند در پوسترهای تبلیغاتی بنی صدر هیچ تصویر و گفته ای از آقای خمینی بکار گرفته نشود. به گفته آقای احمد سلامتیان که در آنزمان مسئول کمپین بنی صدر بود، هم خود آقای بنی صدر و هم تیم مشاورانش مصمم شده بودند که در پوستر ها از عکسهای آقای خمینی استفاده نشود و این بدین خاطر بود که همگی بر این نظر بودند که رای به بنی صدر باید تنها رای به برنامه و نظرات خود او باشد.[10] و این در حالی بود که تمامی کاندیداهای دیگر، حتی دریادار سکولار، احمد مدنی نیز از تصویر آقای خمینی استفاده کرده بودند و در جملاتی التزام و احترام تا حد جان نثاری خود را به آقای خمینی اظهار کرده بودند.[11] البته خود آقای بنی صدر می گوید این تصمیمی نبود که فقط در همان زمان گرفته شده بود. از شروع انقلاب و ورود آقای خمینی به پاریس و همراهی شبانه روزی بنی صدر با وی در آنجا، وی تصمیم گرفته بود که هیچ عکسی از او با آقای خمینی منتشر نشود. اینکه در پاریس هیچ عکسی از بنی صدر و خمینی در کنار هم موجود نیست، نیز به همین علت است: " در تمام مدتی که امام در پاریس بود- چند ماه بود؟- یک عکس بیاورید که من در کنار امام باشم. این همه پرهیز داشتم و دارم.  با فالاچی (آن خبرنگار ایتالیایی) رفته بودند و چندین عکس با امام گرفتند.  بسیار اصرار کردند که من بگذارم آن عکسها را منتشر کنند، چون حالت خیلی چیزی { = صمیمی} دارد.  امام با حالتی به من نگاه می کند و می خندد.  من مخالفت کردم. تا همین لحظه که در حضور شما هستم مخالفم.[12]
سرانجام آنکه آقای خمینی در سالها بعد و در جریان برکناری آیت الله منتظری در نامه معروفش نوشتند که به بنی صدر هرگز رای نداده بودند: "والله من به بنی صدر رای ندادم"[13]
با اینحال انبوه آکادمیکها و سیاستمداران که این نظر را مطرح کرده اند، متوجه این تناقض در گفتار خود نشده اند که اگر قرار بر این بود که نزدیکی و دوری به آقای خمینی عامل انتخاب شدن باشد و نه حضور و وجود شخصی خود نامزد، کاندیداهای دیگری بودند که بیشتر از بنی صدر برای انتخاب شدن شانس داشتند. برای مثال کاندیدای حزب جمهوری، حزبی که با حمایت آقای خمینی ایجاد شده بود. " ...به همین جهت با مشورت با جنابعالی و جلب موافقت و گرفتن وعده حمایت غیر مستقیم از شما، با همه گرفتاریها از همان روزهای اول پیروزی، مسئولیت تاسیس " حزب جمهوری اسلامی" را به عهده گرفتیم..."[14] و در تبلیغات گسترده خود این را در کاملا در میان مردم جا انداخته بود که  آقای خمینی پدر روحانی حزب می باشد و حزب مجری نظرات و باورهای ایشان می باشد می باید بیشترین آرا را به خود اختصاص می داد.  و یا آقای صادق طباطبایی که از برادر زن احمد خمینی و از اهل بیت بودند و یا آقای قطب زاده که آقای خمینی علنا اظهار کرده بود که او را بیست سال است می شناسد و بعد از انقلاب، ایشان را به ریاست رادیو و تلویزیون منصوب کرده بودند. ولی در عمل دیدیم که که آقای حبیبی کمتر از 4 درصد، یعنی فقط نیم میلیون رای آورد، و آراء آقای طباطبایی به یک در صد هم نرسید، کمتر از صدو پانزده هزار، و آراء قطب زاده در حدود نیم در صد، کمتر از پنجاه هزار. ولی بنی صدر بیش از 76% از آرا، نزدیک یازده میلیون، را به خود اختصاص داد.[15]  البته این نظر مطرح شده که علت کمی آرای حبیبی این بود که نه تنها آقای خمینی مانع شد که دکتر بهشتی خود را نامزد کند، بلکه کاندیدای دیگر حزب، آقای جلال الدین فارسی، نیز به علت ایرانی نبودن مجبور شد که کنار بکشد و وقت زیادی برای تبلیغ روی آقای حسن حبیبی که به عنوان جانشین تعیین شده بودند، نماند. این نظر تنها زمانی می تواند از درجه ای از صحت برخوردار باشد که بپذیریم که عده زیادی از مردم به علت تغییر کاندیدای حزب در انتخابات شرکت نکردند. اما این تفسیر چندان منطقی به نظر نمی رسد که طرفداران حزب که قرار بوده است رای خود را برای آقای بهشتی یا فارسی بریزند، به جای حبیبی که رسما جانشین فارسی شده است و برایش تبلیغات وسیع انجام می شود به بنی صدر رای داده باشند. علت هم اینست که از ماهها پیش مخالفت رهبران حزب جمهوری با بنی صدر اظهر من الشمس شده بود و واضح بود که رای به بنی صدر رای بر ضد حزب جمهوری نیز می باشد و بالعکس.  البته واقعیت اینست که در انتخابات ریاست جمهوری حدود شش میلیون نفر کمتر از اولین انتخابات بعد از انقلاب شرکت کردند. ولی نمی توان گفت که این عده کسانی بوده اند که به خاطر کناره گیری فارسی از نامزدی، انتخابات را تحریم کرده اند.  در همین رابطه باید بدانیم که بدنه اصلی هواداران حزب جمهوری را مذهبیون سنتی تشکیل می دادند، و در حالیکه آقای خمینی بارها از مردم خواسته بود که در انتخابات شرکت کنند، این افراد نمی توانستند که بر خلاف نظر مرجع و یا رهبر خود عمل کنند.  دیگر اینکه سازمانهای سیاسی مانند مجاهدین خلق که هواداران زیادی در میان جوانان داشتند، به علت کناره گیری رجوی از نامزدی ریاست جمهوری (چراکه خمینی اعلام کرده بود که کسانی که به قانون اساسی رای نداده اند، نمی توانند عهده دار اجرای آن قانون شوند) انتخابات را تحریم کرده بودند و این سوای سازمانهای سیاسی منطقه ای، مانند حزب دموکرات کردستان و کومله بود، که آنها نیز انتخابات را تحریم کرده بودند که بر تعداد تحریم کنندگان افزوده بودند.  دیگر اینکه به این علت که حزب جمهوری عمدا انتخابات را وسط زمستان در ماه بهمن برگزار کرد، بسیاری از دهات و حتی شهرستانهای کوچک به علت برف سنگین و . بسته شدن بسیاری از راههای روستایی عملا نمیتوانستند که در انتخابات شرکت کنند.  و آخر اینکه این سوای بسیاری افراد دیگر است که به علل مختلف از انقلاب سر خورده بودند تا حدی که تا آنزمان صدها هزار نفر ایران را ترک گفته بودند.




[1] http://www.abrarnews.com/politic/1389/890407/html/rooydad.htm#s74736  
[2] مظفر- محمد جواد. " اولین رئیس جمهور" تهران- انتشارات کویر 1378. ص. 89. J. Muzzaffar, Avaleen reis jomhoor [The First President] (Tehran: Enteshaaraat-e Kavir, 1378 [1999]), p. 89
[3] Eric Rouleau, “Iran in search of a president”, Le Monde, 25 December 1980.
[4] Hamid Ahmadi, Darse tajrobeh [Lessons of Experience: Abol-Hassan Banisadr’s Memoir in Conversation with Hamid Ahmadi] (Enghelabe Eslami Zeitung, 2003 [1380]), pp. 209
 [5] شرح زندگی بنی صدر: Sharhe zendeghiye Banisadr” [Banisadr’s life], accessed online at http://www.banisadr.com.fr/life/pdf/bani-san.pdf.  
[6] Shaul Bakhash, The Reign of Ayatollahs (London: I. B. Tauris and Co., 1985), p. 97
[7]  اریک رولو، " ایران بدنبال رئیس جمهور"، روزنامه لوموند. 25 دسامبر 1980
Eric Rouleau, Iran in search of a president”, Le Monde, 25 December 1980.
[8] مصاحبه اریک رولو مسئول بخش خاورمیانه ای روزنامه لوموند با نویسنده به تاریخ نهم ژوئن2005
Eric Rouleau, interview by the author, 9  June 2005. Eric Rouleau, the only foreign journalist present in the ceremony, was amazed to observe Khomeini’s cold and distant behaviour towards Banisadr.
 [9] حمید احمدی، درس تجربه، خاطرات بنی صدر، انتشارات انقلاب اسلامی، 1380، ص 256-27
See also My Turn to Speak. Washington, DC: Brassey, 1991 p. 12
[10] . مصاحبه با آقای احمد سلامتیان، 20 ماه می 2005
[11]  پوستر ایشان را در روزنامه کیهان را همراه عکس آقای خمینی میبینیم و با زیر نویس: مدنی کارگزار و یار جان بر کف امام: روزنامه کیهان، 3.11.1358
His poster in Keyhan read,“Madani at the service [of the people] and ready to die as the companion of Imam”, see “Madani kaargozaar va yaare jaan bar kafe mardom”, Keyhan, 23 January 1980 [3.11.1358].
 [12] مظفر، محمد جواد؛ اولین رئیس جمهور،  تهران: انتشارات کویر 1378. ص. 89
M. J. Muzzaffar, Avaleen reis jomhoor [The First President] (Tehran: Enteshaaraat-e Kavir, 1378 [1999]), p.
[13]  نامه آیت الله خمینی به آیت الله منتظری،  6 فروردین  1368.  صحیفه نور، مرکز مدارک انتشارات اسلامی، جلد  21ص331.  البته آقای منتظری نظر بر این داشتند که این نامه را احمد خمینی جعل کرده بود. ولی در هر صورت این مشخص بود که آقای خمینی موافق رئیس جمهور شدن بنی صدر نبوده است: خاطرات آیت الله منتظری، چاپ بهار، ص. 664
letter to Ayatollah Montazeri, 27 March 1989 [06 farvardin 1368] in Ruhollah Khomeini, Sahifeh-ye nour [The Book of Light], vol. 21 (Tehran: Markaz-e Madarek-e Entersharat-e Eslami, [1378] 1999), p. 331.  Ayatollah Montazeri, however, argues that it is possible the letter was forged by Khomeini’s son, Ahmad.  See Ayatollah Montazeri, Khaterate Ayatollah Montazeri [Montazeri’s Memoir] (Chaape Bahar, n.d.), p. 664.
[14]  هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران، جلد اول. تهران: موسسه فرهنگی هنری طاهر لیلی 1378. ص 15
Hashemi Rafsanjani, Oboor az bohran [Storming the Crisis], Tehran: Moaseseye Farhangee Honari-ye Taher-Leyla, 1999 [1378]), p.15
 [15] مظفر، اولین رئیس جمهور، ص16

۱۳۹۵ دی ۳۰, پنجشنبه

القانیان را چه کسانی اعدام کردند؟




در رابطه با فاجعه ساختمان پلاسکو از آنجا که سازنده آن بعد از انقلاب اعدام شد، لازم دیدم که یاداشت زیر را منتش کنم:
مدتی از انقلاب گذشته بود که یکی از دوستانم زنگ زد و با شادی گفت:"محمود! کاری کرده ام که صدای (دولت) آمریکا را در آورده."
گفتم یعنی چی؟ چکار کردی پسر؟
گفت، القانیان رو من اعدام کردم.
گفتم شوخی می کنی.  گفت نه بخدا جدی می گم.  مات موندم و مدتی ساکت و حرف نتونستم بزنم.  در ذهنم طوفانی شده بود و با خودم می گفتم که مگه میشه این پسر مهربون و صادق و ساده و وفادار به قاتل تبدیل شده باشه؟
باهاش زمان خدمت وظیفه . وقتی که بعد از دوره تخصصی از تبریز به اصفهان منتقل شده بودم آشنا شدم.  چهار نظام وظیفه ای بودیم که هم رو بعد از ظهری در مسجد سید، بعد از نماز ظهر و عصر،  پیدا کردیم.  من در گروه رزمی مسجد سلیمان- هوا نیروز- خدمت می کردم و او در توپخانه اصفهان.   هر بعد از ظهر حدود یکماه دنبال خونه می گشتیم و اصفونی های بد دل، از ترس اینکه برای دختراشون خرف در بیارن، حاضر نمی شدند به چهار جوون مجرد خونه اجاره بدن و خلاصه خیلی خیلی سخت گذشت و داستانهای خودش رو داره.  البته این سختی ما رو خیلی بهم نزدیک کرد.
وقتی بالاخره موفق به اجاره آپارتمانی شدیم، با اینکه جز پتوهای سربازیمون هیچ در خونه نبود و بغل گاراژ مسافربری و اتوبوسها با بوق بیابونی شون انگار توی گوشمون دارند بوق می زنن، از خوشحالی روی پتو و کاشی ها اتاق می غلطیدیم و اتاق پر از صدای خنده و شوخی شده بود.
انقلاب روی چرخ افتاده بود و در طول این مدت فهمیدم که خانواده اش از دوستان بسیار نزدیک آقای هادی غفاری هستد و نزدیکی ما آنقدر شد که شب اول فرار از ارتش را در خانه آنها و با خانواده آنها که انباشته از صفا و محبت بود، گذراندم.

بعد که تلفن رو زمین گذاشتم با خودم گفتم که حتما جزء پاسدارهای آقای غفاری شده و این نزدیکی سبب شده که او را در موقعیتی قرار دهد تا ماشه را بکشد و جانی را بگیرد.   چرا که در طی صحبت از  اولین اعدام ها که چهار نفر از سران رژیم بودند، هم صحبت کرده بود و بعضی از صحبتهای بین تیمسار خسروداد و تیمسار ناجی را نقل.



چطور این شغل و کار رو پذیرفت؟ بنظرم حتما به علت رابطه خانوادگی نزدیک با آقای غفاری بوده و نه آگاهی سیاسی.  در طول هم خونه بودن متوجه شده بودم که درک و اطلاعات سیاسی اش بسیار ابتدایی است و بعضی وقتها فکر می کردم که انگار یک بچه داره با ما حرف می زنه.  با اینکه مسلمون و اهل نماز و روزه بود ولی هیچوقت هیچ تعصبی و کور فکری در او ندیدم.  پس چرا اینطور شد و تونست جان انسانی که هیچکاری رو نسبت به او انجام نداده بود رو بگیره و از گرفتن آن احساس شادی هم بکند؟  راستی چه تعداد از انسانها در شرایط مشابه مرتکب چنین جنایتهایی می شوند؟

حتما هم بعد جز چماقدارهای آقای هادی غفاری شده بود که در جریان کودتا 30 خرداد به دفتر هماهنگی و همکاریهای مردم به رئیس جمهور حمله و همه را لت و پار کردند.  فکر نکنم که هیچ می دونست که یکی از اونهایی که لت و پار کردند و به حال مرگ انداختندش تا جایی که مجبور شدند او را به بیمارستان ببرند، برادرم بود.

بعد از آن تلفن دیگر هیچوقت خبری از او نشنیدم تا زمانی که نازنین مادر خدا بیامرزم، یکبار در تلفن گفت که آن دوستی که داشتی زنگ زده و می خواسته با تو حال و احوال کنه و والله من ترسیدم و شمار تلفنت رو بهش ندادم.  راستی اگر در موقعیتی قرار می گرفت که ماشه رو برای من بکشه، اینکار رو می کرد؟

نمی دونم این یاداشت رو چطور به پایان ببرم.  انگار بعضی نوشته و زندگی ها نقطه پایان را ندارد. 



۱۳۹۵ دی ۲۹, چهارشنبه

پیام رفسنجانی به ریگان: ایران باید در جنگ با عراق شکست بخورد









در ایران قابل فهم است ولی در خارج از ایران نه قابل فهم و نه قابل بخشش است که با وجود است منابع معتبر/primary source، که نشان از کوشش جناح آقای رفسنجانی برای شکست ایران در جنگ با عراق دارد، اساتید و روزنامه نگاران بیش از 25 سال است که در این باره سکوت کرده اند و این تنها بنی صدر بوده که بسیاری از این منابع را  ترجمه و در سه جلد کتاب تحت عنوان:<تحقیقها و یافته های جدید پیرامون "اکتبر سورپرایز" و "ایران گیت" منتشر کرده است و با این وجود در طول این بیست و اندی سال مراجعه موثر به آنها نشده است.(1)

حداقل سه منبع اصلی در این باره وجود دارند.  
1. گزارش کمیته تحقیقات کنگره آمریکا در باره ایران کنترا (ایران-گیت) می باشد.  ص: 152
Report of the Congressional Committee Investigating The Iran-Contra Affair



- کتاب Perilous Statecraft (سیاستمداری خطرناک) که نویسنده آن مایکل لدین(Michael A. Ledeen)، مشاور امنیت ملی دولت آمریکا در زمان رونالد ریگان که مستقیما در مذاکرات پنهان با طرفهای ایرانی خود شرکت داشته است.  صفحات 140-141


- کتاب Under Fire: An American Story ( زیر آتش، داستان آمریکایی) که نویسنده آن سرهنگ اولیور نورث ( Colonel Oliver North) که یکی از مذاکره کنندگان اصلی از طرف دولت ریگان برای مذاکرات پنهان با رژیم ایران در رابطه با مبادله اسلحه با گروگان و نیز کوشش در عادی کردن رابطه با رژیم بوده است.

حتما منابع اسرائیلی نیز در این رابطه مطالبی را انتشار داده اند، چرا که بعد از کودتای خرداد 60، این اسرائیل بوده است که تحویل سلاح به رژیم برای ادامه جنگ را انجام می داده است (بیشتر سلاحهای کهنه خود را.) و آمریکا جای آن را با مدرنترین سلاح ها پر می کرده است.   ولی تا بحال به آن دسترسی پیدا نکرده ام. 

توضیح اینکه چرا اسرائیلی ها که ظاهرا دشمن قسم خورده رژیم بوده اند،   با این وجود به رژیم اسلحه می رسانده اند را می شود در شهادت آلن کلارک  وزیر دفاع مارگارت تاچر دید که در دادگاه ماتریکس چرچیل(Matrix Churchill) در توجیه فروش سلاح به عراق گفت:" جنگ ایران و عراق در خدمت منافع غرب بود و هر چه طولانی تر بهتر."(2) به بیان دیگر، از زمانی که با کودتای خرداد 60، حزب جمهوری به رهبری آقایان بهشتی، رفسنجانی و خامنه ای، نظر آقای خمینی را که با انجام صلح موافقت کرده بود. ( آقای خمینی صلح را پذیرفته بود ولی این سه نفر نزد آقای خمینی رفتند و به ایشان گفتند که در حال حاضر بنی صدر از چنان محبوبیتی بر خوردار است که تمام روحانیت بودن شما حریفش نمی شود.  ولی اگر جنگ را تمام کند دیگر شنا هم حریفش نخواهید شد و سوار تانکهایش خواهد شد و وارد تهران خواهد شد. –نوع تحریف شده آن را آقای شمخانی چند سال پیش در تلویزیون گفتند.-) را بر گرداندند و برای قبضه قدرت به جنگ ادامه دادند، نسلی را به نام اسلام و در عمل در خدمت منافع غرب به کشتن دادند.  چرا که برای این آقایان انحصار قدرت اوجب واجبات بود تا جایی که این سه نفر به سید حسین خمینی گفته بودند که:<نصف ایران برود، بهتر از این است که بنی صدر پیروز شود.> 

بنا بر خاطرات مک فارلین (Robert C.McFarlane)، مشاور امنیتی رونالد ریگان، دیوید کیمچی (David Kimchi) رابط اصلی اسرائیل با دستگاه خمینی بوده و طرف ایرانی او آقای (مهدی) کروبی بوده است (کتاب Special Trust، صفحه 48)

مفصل ترین گزارش این گفتگوها در کتاب <سیاستمداری خطرناک> مایکل لدین آمده است.  گزارش این گفتگو و موضوع آنها نیز در زیر می بینیم.  در ترجمه این گزارش در زیر می بینید که مقام عالیرتبه ایرانی طرف مذاکره مایکل لدین و اولیور نورث، به دادن سلاح به رژیم ایران اعتراض می کند و می خواهد که دادن سلاح را به رژیم قطع کنند.  این مقام عالیرتبه با عصبانیت به طرفهای آمریکایی خود می گوید:

"  چرا شما برای رژیم اسلحه می فرستید؟ آیا نمی بینید که با این کار رادیکالترین عناصر را تقویت می کنید؟ چگونه انتظار دارید سیاست ها تغییر کنند وقتی شما اسلحه ای را که برای جنگ کردن نیاز دارند، در اختیارشان می گذارید؟"
به بیان دیگر، از آمریکا می خواهد که با ندادن اسلحه سبب شوند که ایران در جنگ شکست بخورد تا رادیکالها شکست بخورند تا آنها (معتدل ها) قدرت را بطور کامل در انحصار خود در آورند.

وقتی حدود 50 صفحه گزارش را که به صفحات پایین منجر می شود را می خوانیم می توان مطمئن بود که مقالم عالیرتبه که با سرهنگ نورث و بقیه در لندن ملاقات کرده است کسی جز آقای مهدی کروبی ، فرستاده آقای هاشمی رفسنجانی نیست.   
پیشنهاد می کنم که ترجمه این گفتگوها را بسیاری از آن را بنی صدر حدود 25 سال پیش ترجمه کرده است را مطالعه کنید.  البته کار مکمل این است که سه کتاب و گزارش کنگره آمریکا، تمام به فارسی ترجمه شود.  

البته این دقیقا همان چیزی بود که انجام شد و در سال آخر با 4 شکست پیاپی که هیچ توضیح نظامی ندارند، ایران شکست خود و آقای رفسنجانی که چند ماه بعد از کودتای خرداد 60 خود را لو داده بود که قرار بر صلح بوده و او مانع شده:
""ما نمی‌خواهیم در سایه رژیم فعلی عراق، به هیچ توافقی با بغداد برسیم... و این سری نیست که آن را فاش کنم که صدام حسین توسط میانجی‌ها موافقت کرد طبق مواد و شرایط قرارداد الجزایر و بدون قید و شرط، عقب‌نشینی کند... ولی ما این پیشنهاد را رد کردیم و با هرگونه توافقی مخالفت خواهیم کرد." ..... "این توافق باید با ملت عراق و پس از پیروزی امضا گردد. ما حاضر نیستیم دست از حمایت از سازمان های مخالف رژیم عراق برداریم." [روزنامه جمهوری اسلامی- ۲۷ اسفند ۱۳۶۰]

جام زهر را به آقای خمینی نوشاند و خود را قهرمان صلح نمایاند.
نا ندانیم که چگونه به اینجا رسیدیم، پاسخ روشنی برای سوال چه باید کرد را نخواهیم یافت.  

در پایین ترجمه صفحات 139-142 از کتاب مایک لدین آمده است.
    در گفت و گوهای ژوئیه 1985، این امر مشخص شد که مقام عالیرتبه به ادامة گفت و گوهای سیاسی با آمریکا علاقمند است. اما به تحصیل اسلحه برای ایران نه! در نیمة دوم گفت و گوهای سه ساعته، اسرائیلی ها از این مقام عالیرتبه پرسیدند آیا می تواند به رهائی گروگان های آمریکا در لبنان کمک کند؟ به او گفتند اگر این کار انجام بگیرد، آمریکائیان شوق بیشتری در گفت و گو با او و حامیانش نشان خواهند داد و به کشور او در جنگ بر ضد عراق کمک خواهند کرد. به او گفتند:
«ما می توانیم کاری کنیم که عراق با آهنگ دیگر برقصد.»
و او به اسرائیلی ها گفت:
«شما اشتباه می کنید. اگر ما بکوشیم این مسئله را مورد به مورد حل کنیم، به نتیجة بدی خواهیم رسید.»

   و اصرار ورزید که کوشش هایی را بر روی مسئله کانونی متمرکز کنیم: و آن، مسئله تغییر دادن طبیعت رژیم ایران است.

مقام عالیرتبة ایرانی: تمام شدن جنگ در شکست، به زیان رادیکال ها است:
    در دیدار اکتبر 1985، که در آن قربانی فر و شویمر و نیمرودی و از آمریکا، من و از ایران، آن مقام عالیرتبه شرکت داشتیم، بعد از مبادلة تعارف ها ... ، مقام عالیرتبه به استدلال در رد نظر موافق با فروش اسلحه به ایران پرداخت و با عصبانیت پرسید:

«چرا شما برای رژیم اسلحه می فرستید؟ آیا نمی بینید که با این کار رادیکالترین عناصر را تقویت می کنید؟ چگونه انتظار دارید سیاست ها تغییر کنند وقتی شما اسلحه ای را که برای جنگ کردن نیاز دارند، در اختیارشان می گذارید؟»

مقام عالیرتبه توضیح داد:
    جنگ به زیان ایران تمام می شود و در نتیجه رادیکال ها – که رهبران حزب جنگ طلبان هستند- قدرت خود را از دست خواهند داد. بنابراین، شما بجای اینکه بگذارید شکست بخورند، انواع اسلحه را که ب رای ادامة جنگ، سخت مورد نیازشان هستند، در اختیارشان می گذارید.

او می گفت: 
    موشک های تاو که شما تحویل شان داده اید، اثر جنگی چندانی ندارند اما اثر سیاسی فروش این موشک ها، عظیم است. زیرا رژیم رسیدن موشک ها به ایران را در جان انداختن این فکر بکار برد که آمریکا از آن حمایت می کند.



    وی نتیجه ای که این کار ببار آورده بود را بسیار زیان بخش می دانست و می خواست که دیگر تکرار نشود ... 

توضیح: این واقعیت که ملاتاریا هرگز تن به پیروزی نظامی نمی دهد، از ماه دوم جنگ، از همان زمان که روی به جانب آمریکا نهاد، بر منتخب مردم ایران، مسلم گشت و از آن زمان، تا پایان  جنگ در  شکست، او هیچ فرصتی را برای دادن هشدار به مردم ایران و نیروهای مسلح، از دست نداد. یکی بر این اساس و دیگری بر اساس روش کار ملاتاریا، به مثابه قشر جانبدار قدرت مطلقه و متخصص «چگونه مردن»، در فردای کودتای خرداد 60، پیش بینی کرد که ملاتاریا جنگ را آنقدر ادامه خواهد داد تا آن را شکست به پایان رساند.

تدارک بعد از مرگ خمینی: مرد قوی!:
     بعد از این گفت و گو، به سر وقت برنامة عمل مقام  عالیرتبه رفتیم. وی توضیح داد که تا وقتی خمینی زنده است، طبیعت رژیم همان که هست، می ماند. اما خمینی بیمار است و در ایران، بسیاری کسان متقاعدند که وی به زودی از  صحنه بیرون می رود. اگر این امر روی بدهد، می توان طبیعت رژیم را به وسایل سیاسی تغییر داد. او با اطمینان تمام می گفت: 

   « من و حامیانم در مجلس ایران، اکثریت داریم. و حتی اگر خمینی زنده بماند، اسباب و شرائط در کارند تا «خط»، تقویت گردد. وقتی موقعیت سیاسی خویش را تثبیت و تحکیم کردیم، قادر خواهیم شد، پاره ای مقام های رژیم را تغییر بدهیم و این امر کفایت می کند که ما و متحدانمان، مهار تصمیم های سیاسی را بدست آوریم.
...
     گفت و گوها با  مقام عالیرتبه، یک روز و نیم بطول انجامید. در طول این گفت و گوها، نظر قربانی فر را دربارة چگونگی تحول جنگ و شدت گرفتن برخوردهای داخلی، روحیه مردم و شرائط سخت اقتصادی کشور تأیید کرد و نیز برداشت خود را از همکاری و تعاون واقعی میان آمریکا و ایران بیان داشت. در این میان، یکی از ما پرسید: ایران را همواره یک رهبر قوی اداره کرده است. رهبر جدید چه کسی خواهد شد؟ مقام عالیرتبه با این نظر موافق بود اما گفت هنوز زود است بگوید بعد از خمینی چه کسی ایران را رهبری خواهد کرد. تحولی که در نظر دارد، وقت لازم دارد تا انجام بگیرد – دست کم دو سالی- و آن وقت، موقع آن می شود که دربارة جانشین خمینی نظر داد (و اِعمال نفوذ کرد). در حال  حاضر، عاجل ترین کارها، تقویت نیروهای طرفدار غرب در ایران است.
    با همة این ها، بنا بر فروش اسلحه شد و اسرائیل موشک های هاوک کهنه را به ایران داد و همه چیز خراب شد. ابتکار ایران رها شد. اما نورث وارد صحنه شد و گروه پیشین آمریکائی- اسرائیلی از صحنه بیرون رفتند:
(1)
http://banisadr.org/index.php?option=com_content&view=article&id=33:2013-03-03-08-33-36&catid=9&Itemid=141
(2)
The interests of the West were well served by Iran and Iraq fighting each other, the longer the better."
http://www.independent.co.uk/voices/commentators/dominic-lawson/alan-clark-was-not-wonderful-he-was-sleazy-and-cruel-1787343.html




۱۳۹۵ دی ۲۷, دوشنبه

چگونگی ترور نشدن آقای رفسنجانی



اولین گروه تروریستی که در بعد از انقلاب دست به ترور زد گروه فرقان بود . از جمله ترورهای معروف آنها ترور آیت الله مطهری و حجت الاسلام مفتح و سپهبد قرنی می باشد.

در همین روزها بود که خبر ترور ناموفق و زخمی شدن آقای رفسنجانی را نیز شنیدیم و روزنامه ها نوشتند که علت عدم موفقیت تروریستها این بوده است که همسر ایشان خود را بروی آقای رفسنجانی انداخته است اینگونه مانع شده که ایشان به قتل برسد.  ما نیز در آن زمان بسیار از خبر شاد (در آن زمان هنوز بر ما معلوم  نبود که حزب جمهوری، بقول دکتر بهشتی برنامه <استبداد صلحا> و <استبداد ملی> را در برنامه خود دارد.) و بنابراین وقتی خبر آمد که ایشان در میدان رضایی ها سخنرانی دارند، با وجودی که در سلسبیل و غرب تهران زندگی می کردیم و رفتن به میدان رضایی ها راه کمی نبود چند تا اتوبوس عوض کردیم تا خود را به سخنرانی ایشان برسانیم تا از سخنان ایشان بهره مند  شویم.

بعد از مدتی پخش آهنگهای انقلابی و دادن شعار، ایشان آمدند و با صدای ضعیفی شروع به صحبت کردند.  صحبتها محتوایی نداشت و بیشتر شعارهای تکراری بود، ولی ما فقط خوشحال بودیم که ایشان از ترور جا سالم بدر برده اند.

تا همین چند سال پیش این باور را داشتیم که ایشان در ترور زخمی شده اند تا در پاریس به همراه عده ای از یاران استقلال و آزادی  که برای سمینار در منزل آقای بنی صدر دور هم جمع شده بودیم که دکتر بهزاد نیا نیز به جمع ما پیوستند.  دکتر بهزاد نیا، اولین پزشک آقای خمینی بودند و خاطرات زیادی از آن دوران داشتند و عده ای از ما دور ایشان جمع شدند تا خاطرات ایشان را بشنویم.  

خاطره ای که توجه همگی را جلب کرد داستان "ترور" آقای رفسنجانی بود. در طی صحبتها متوجه شدیم که ایشان پزشکی بودند که بعد از حادثه حمله، خود را به آقای رفسنجانی رسانده بودند.  بنابراین از ایشان خواستیم از چگونگی ترور و زخمی شدن ایشان مطلع شویم.  دکتر بهزادنیا گفتند که اصلا تروری در کار نبوده است.  بلکه داستان این بود که ایشان که سالها در کار ساخت و فروش ساختمان بودند، به یک نفر بدهکار بودند و بدهکار به در خانه اشان آمده بود تا پولش را بگیرد و کار به دعوا کشیده بود و در بین دعوا، آقای طلبکار مشتی به پهلوی ایشان زده بود و ایشان حالش بد شده بود.  وقتی ایشان را معاینه کردم دیدم که مشت، به طحال فشار وارد آمده و ورم کرده است.

می گفت، که به ایشان گفتم که هیچ خطری متوجه شما نیست و بعد از چند روز ورم بر طرف می شود و به مداوا نیازی نیست.  ولی ایشان دچار چنان وحشتی از مردن شده بودند که من را به اجبار تا صبح در اتاق خود نگه داشتند.  بعد صبح که آمدیم بیرون دیدم روزنامه ها و رادیو تلویزیون خبر از ترور ناموفق  و زخمی شدن ایشان می دهند.  

حال که این را گفتم، این خاطره را نیز از دکتر عبدالصمد تقی زاده نقل کنم.  ایشان در سال 1973 در رابطه با تحقیقات خود در مورد سرطان در لندن، از طرف کمیسیون جایزه نوبل، به عنوان یکی از نامزدان جایزه نوبل در رشته پزشکی معرفی شده بودند و بعد از انقلاب، تا کودتای خرداد 60، رئیس دانشگاه ملی/بهشتی بودند.

در مصاحبه ای که در رابطه با انجام تز خود که به دوران 28 ماه اول انقلاب تا کودتای 60 مربوط می شد، با ایشان انجام دادم، از جمله خاطراتی که گفتند مربوط می شد به آنچه که در پشت پرده خواندن حکم نخست وزیری مهندس بازرگان بود.  می گفتند که امام حکم را نوشتند و دادند به قطب زاده که حکم را در دانشگاه تهران بخواند.   قطب زاده در حال رفتن به طرف بلند گو بود که دیدیم یکدفعه رفسنجانی شروع کرد به داد و فریاد که من می خواهم حکم امام را بخوانم و بعد که دید که اعتراضات بجایی نرسید، خود را انداخت زمین و عمامه اش را کوبید زمین و با گریه گفت که من باید حکم را بخوانم.


می گفت که قطب زاده از این حرکت رفسنجانی مات مانده بود و در همان حال تعجب شدید، حکم را به رفسنجانی داد و او هم در جا پرید و عمامه اش را روی سرش گذاشت و رفت حکم را خواند.

۱۳۹۵ دی ۱۹, یکشنبه

رفسنجانی هم رفت، اما




اینکه آقای رفسنجانی درگذشت یا او را بردند، فعلا بماند.  در مورد آقای رفسنجانی سخن بسیار است.  از جمله:

اینکه ایشان اصلی ترین نقش را در باز سازی استبداد در بعد از انقلاب از طریق اجرای کودتای خرداد 60 را بازی کردند.

دیگر نقش ایشان در ادامه جنگی که نخست قرار به پایان بردن آن در پیروزی ایران در خرداد 60 (اگر کودتا را حتی یکهفته به تاخیر انداخته بودند،  موافقتنامه صلح امضا و ایران غرامت سنگینی را دریافت می کرد.) و بعد  در بعد از آزاد سازی خرمشهر.  در اینجا نیز ایشان نقش اصلی را در ادامه جنگ بازی کردند، چرا که استقرار پایه های استبداد بدون ادامه جنگ ممکن نبود.  هدف ایشان نیز از ادامه جنگ حذف تدریجی ارتش و  سپاه و دیگر ستون پایه های سرکوب را مستقر کرد بود (آقای رضایی گفته بودند که ادامه جنگ بعد از خرمشهر اهداف دیگری را تعقیب می کرده است.) ولی وقتی رشد بیش از حد سپاه و فرماندهانش را دید در رابطه با قدرت خود دید، بنا بر گزارش تاور (کمیته تحقیق مجالس آمریکا در رابطه با ایرانگیت.) فرستاده ایشان به سرهنگ نورث در لندن گفت  که برای اینکه معتدلها (منظور ایشان) قدرت را در دست بگیرند، ایران باید در جنگ شکست بخورد.  این دقیقا همین کاری بود که ایشان در سال آخر جنگ انجام و شکست را مهندسی کردند (چهار شکست پیاپی در فاصله چند ماه هیچ توضیح نظامی ندارد.) و آنوقت خود را قهرمان صلح طلبی معرفی کردند.

بعد از پایان جنگ نیز مهندسی تغییر قانون اساسی و تبدیل آن به قانون ولایت مطلقه فقیه را بر گردن گرفتند و باز رهبر شدن آقای خامنه ای را با جعل نامه و نقل قول دروغ مهندسی کردند (ایشان فکر کرده بودند که آقای خامنه ای را که همیشه مطیع ایشان بوده و فرد بی کفایتی بود را به عنوان چوب در بالا می کارند و تا سلطنت کنند و ایشان حکومت و هیچ توجه نکردند که وقتی برای مقامی اختیارات مطلقه قائل می شوید، آن فرد حتی اگر چوب خشک هم باشد شروع به استفاده از آن اختیارات می کند.  چرا توجه نکردند؟  علت این بود که بقول آیت الله منتظری ایشان هوش بازاری داشتند.  یعنی هوش نزدیک بین و بنابراین ناتوان از بینی خود دورتر را دیدن.

باز در زمان ریاست جمهوری، از منظر اقتصادی برنامه بانک جهانی و خصوصی کردنها را در پیش گرفتند (البته با خط زدن آزادیهای سیاسی که از شروط برنامه بود.) و در کنار آن ماشین ترور را بشدت بکار انداخته و در وطن و حتی اروپا را به شکارگاه خصوصی خود تبدیل کردند.

بعد که بنا بر قاعده و پویایی قدرت، یعنی تقسیم به دو کردن و حذف یکی، ایشان از قدرت حذف شدند، نقش گربه زاهد را بر عهده گرفته و شدن اصلاح طلب و اصلاح طلبهایی که هیچگاه تعریفی از اصلاح طلبی ندادند بدور ایشان جمع شده که گفتند و نوشتند که رفسنجانی آدم (فاسد، خونریز، خائن بوطن) نیست و عوض شده است.

بهر حال، همان شتری در خانه ایشان خوابید که در خانه همه ما خواهد خوابید.  تعجب می کنم از شادی بعضی از هموطنان در رابطه با مرگ ایشان.  هیچگاه هیچ مرگی من را شاد نکرده است، چرا که هر مرگی به معنی فرصتی که فرد قبل از مرگ برای تحول داشت  و آن را از دست داد.  بعد از مرگ آقای خمینی نوشتم که فرصتی بود که از دست داد.

دیگر اینکه انسان غافل از توانایی و عارف به حقوق خود است که نجات خود را از طریق مرگ این و آن جستجو می کند.  این مرگها هیچ اثری بر دستگاه استبداد ندارد و انبوهی از آقایان رفسنجانی ها و خامنه ای منتظر هستند تا صندلی خالی را پر کنند.  خود را در یابید، توانایی های خود را در یابید و بر حقوق انسانی، شهروندی و ملی خود عارف شوید.   راه رهایی از اینجا می گذرد.  نلسون ماندلا نقل قول بس شگرفی از ماریان ویلیامسون می کند وقتی می گوید:"هیچ جامعه ای هنوز آنگونه زندگی نکرده است که در آن همگان مهم باشند...عمیق ترین ترس ما در این است که ما بیش از آنکه توانا به اندازه گیری آن باشیم قدرتمند هستیم....در واقع تو هر کسی که می خواهی باشی می توانی باشی.  خود را کوچک و خرد بحساب آوردن هیچ خدمتی به جهان نمی کند.