۱۳۹۶ فروردین ۱۷, پنجشنبه

به خنده ام حسودی می کنه: سیاست نه برای قدرت که برای آزادی



با دوست بسیار قدیمم بعد از مدتها تماس و گپی صمیمی و پر از گرمی و صفا زدیم.  در بین صحبتها از سوالش از نازنین مادری در محله امان که با او بزرگ شده بودیم گفت و اینکه با وجود سختی زندگی و فشارهای مالی زندگی به کوچکترین بهانه ای لبخند بر لبش ظاهر و در اولین فرصت به رقص می اومد، پرسیده بود که چرا فلان خانم با وجود زندگی مرفه و ثروت به شما که مال زیادی ندارید حسودی می کنه، جواب داده بود که:"مادر جان اون به خندم حسودی می کنه"

به این پاسخ فکر کردم و متوجه شدم که هیچوقت در طول سالهای کودکی و نوجوانی و جوانی، لبخند بر صورت آن خانم محترم که زندگی آخرین سیستمی داشت، ندیدم!

داستان جدی تر از اینهاست چرا که حسادت، از فطرت خود بیگانه شدن است و اگر بر آن لگام زده نشود به بیماری غیر قابل علاجی با قوه تخریبی بالا، در سطح فرد و دیگران و جامعه، تبدیل می شود.

یکی از نقاط کور تئوریهای ساختاری جنبشهای اجتماعی قادر نبودن به شناسایی اثرات مخرب این عامل فردی در فروپاشی و یا به انحراف رفتن بسیاری از جنبشهای اجتماعی می باشد.

تئوریهای پسا ساختاری و پسا مدرنیسم نیز که عامل فرد و خصوصیات باوری، شخصیتی و روانی فرد را در درون ساختار در نظر می گیرند نیز توجه کافی به این عامل نمی کنند.

اول بار که متوجه این مسئله شدم زمانی بود که غرق مطالعات تئوریهای انقلابات اجتماعی شده بودم و محک زدن آن با تجربه شبانه روزی و سالهای خودم در انقلاب و کوشش در اینکه تا چه حد این تئوریها، از توانایی توضیحی از وضعیتی که انقلاب گرفتار آن شد بر خوردارند و می دیدم که با وجود روشن کردن زوایایی، ولی فاقد ریز بینی و تیز بینی لازم هستند.
بعدها که با ادبیات فمینیستی در رابطه با جنبشهای اجتماعی آشنا شدم، متوجه شدم که اینها با حساسیت بسیار بیشتری به  این موضوع پرداخته اند و شاید بشود بهترین کارها در این زمینه کتاب Moving Politcis از دبرا گولد/Deborah Gould و نیز کتاب The Cultural Politics of Emotion از سارا احمد می باشد.  ولی با وجود اینکه به عوامل روانی تاثیر گذار از جمله: <درد>، <تنفر> و <ترس> پراخته اند ولی مقوله حسادت تا آنجا که دیده ام هنوز مورد نقدی عمیق قرار نگرفته است.

دیگر اینکه نفس آگاهی به عامل حسادت، در فرد نمی تواند به عنوان مکانیزم عمل کننده جلوگیری از حسادت، در تحلیل و تصمیم گیری عمل کند.  آنچه که مانع عمل حسادت در کار سیاسی، و در کل در زندگی، می تواند باشد، عامل عرفان است و سعی در عارف شدن.

در واقع، عامل عرفان، یکی از اصلی ترین عواملی می باشد که می تواند مانع از به انحراف رفتن جنبشها به این علت شود.  به بیان دیگر مبارزه برای استقلال و آزادی، به انسانهایی نیاز دارد که بطور دائم درحال مبارزه در دو جبهه خارجی، با استبداد و مخالفان زور پرست و نیز جبهه درونی که مبارزه با عطش قدرت و نفس و در نتیجه حسادت می باشد، دارد.  یعنی اینکه مبارز نیاز دارد تا می تواند از سر چشمه عرفان بنوشد.  و نفس را همیشه مار مولوی بپندارد که بر چشم هم زدنی نیش خود را بر فرد وارد می کند.

اینگونه مبارزان در حالیکه نیک می دانند که از آنجا که سیاست، روش بدست گیری و مدیریت قدرت فهم شده است، در پی انقلاب در باز تعریف سیاست در راستای آزادی و حقوق می باشند و اینگونه است که هیچگاه وارد رابطه قوا نمی شوند و  همیشه کنش می مانند و جامعه را به اینگونه بودن و شدن می خوانند.  به سخن دیگر، از جنس مخالف در پی قدرت خود نمی شوند.
در زمانی که بحران و فساد اخلاقی وطن را در خود پیچیده است و وطن را با خطری حیاتی روبرو کرده است، بیش از هر زمان نیاز به چنین مبارزانی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر